قلعه الموت

الموت را خیلی‌ها می‌شناسند، دیگران هم حتما نام این قلعه‌ی تاریخی را شنیده‌اند؛ اما سحرآمیز بودن این قلعه را فقط کسانی درک می‌کنند که از تک‌تک پله‌های الموت بالا رفته‌اند و با هر پله صعود، سازندگان الموت را برای بنا کردن این دژ کهن ستوده‌اند؛ البته خیلی‌ها هم وقتی می‌بینند وسط کوه گیر کرده‌اند و نه راه پس و نه راه پیش دارند، به «حسن صباح» بدوبی‌راه می‌گویند!

بالا رفتن از بیش از 300 پله‌ی سنگی برای هر گردشگری سخت است، اما محلی‌ها چاره‌ای برای گردشگران اندیشیده‌اند؛ در ابتدای مسیر کوهستانی، چند الاغ و یکی دو اسب آماده‌اند تا با قیمت هفت هشت‌هزار تومان، به گردشگران خدمات بدهند تا نیمی از راه را سواره بروند. البته مسیر، سخت‌تر از این حرف‌ها است و بعد از طی مسیر مال‌رو همچنان باید بالا رفت، طی کردن این راه شبیه کوهنوردی نیمه‌سنگین برای آماتورها است.

هنوز نیمی از مسیر را هم نرفته‌ایم که صدای گردشگران را می‌شنویم؛ بعضی‌ها غر می‌زنند و به «حسن صباح» دشنام می‌دهند، بعضی هم با وجود خستگی زیاد، مبهوت قلعه‌اند، صداهایی هم از گوشه و کنار شنیده می‌شود: «کاش با الاغ رفته بودیم!» این‌ها را کسانی می‌گویند که حالا پشیمان‌اند چرا سواره، کوه را بالا نرفته‌اند.

کاش با الاغ رفته بودیم!

از کجا شروع کنیم؟

برای رفتن به الموت باید از تهران به کرج و قزوین رفت. نرسیده به قزوین، مسیر فرعی الموت آغاز می‌شود؛ 85 کیلومتر تا نزدیک‌ترین شهر، یعنی «معلم‌کلایه» فاصله است، اما همین مسیر به ظاهر کوتاه در جاده‌های پیچ در پیچ و صعب‌العبور کوهستانی بیشتر از دو ساعت برای گردشگرانِ ناآشنا به جاده، طول می‌کشد. به گفته‌ی یکی از اهالی معلم‌کلایه، محلی‌ها این راه را یک و نیم ساعته می‌روند؛ اما برای مسافران ممکن است حتی چهار ساعت هم طول بکشد.

ما که صبح زود از تهران حرکت کرده‌ایم، حدود ساعت هشت صبح به اولین قله‌ها می‌رسیم؛ اما مه غلیظ و سرمای هوا با توجه به گرمای زیاد هوا در تهران غافلگیرمان می‌کند. مه‌شکن را روشن می‌کنیم و با احتیاط پیچ‌ها را یکی بعد از دیگری بالا و پایین می‌رویم. یاد زمستان چند سال پیش می‌افتم که می‌خواستیم الموت را ببینیم؛ اما برف یک متری و مه شدید مانع شد و مجبور شدیم برگردیم؛ اما محلی‌ها از وضعیت موجود در زمستان‌ها هم راضی‌اند و می‌گویند، حالا نسبت به قبل خیلی بهتر شده و در زمستان هم راه باز است، قبلا زمستان‌ها مسیر با برف و یخ پوشانده و در نتیجه، عبور غیرممکن می‌شد.

در اولین جایی که بتوان توقف کرد، اتومبیل را نگه می‌داریم تا در مه غلیظ، هوایی تازه کنیم. همه‌جا خیس است و ذرات آب معلق در هوا به سر و صورت‌مان می‌خورد، سردتر از آن است که به‌نظر می‌رسید. زودتر راه را ادامه می‌دهیم تا از خطر رانندگی در جاده‌ی مه‌آلود عبور کنیم؛ اما مه تقریبا تا پایان مسیر ادامه دارد.

بعد از طی مسیری طولانی در جاده، سروکله‌ی اولین روستاهای کوهستانی پیدا می‌شود، روستاها با فاصله‌ی نزدیک به هم و گاهی فاصله‌های یکی دو کیلومتری بنا شده‌اند. فرم بیشتر روستاها هم با توجه به کوهستانی بودن اطراف، پلکانی است.

کاش با الاغ رفته بودیم!

دریاچه را فراموش نکنید

در میانه‌ی راه الموت، یعنی 10 کیلومتری معلم‌کلایه، یک مسیر فرعی 9 کیلومتری به دریاچه «اوان» می‌رسد؛ دریاچه در این فصل از سال میزبان گردشگران زیادی است. شنا، قایق‌سواری و کمپ زدن از تفریحات گردشگران در این منطقه است.

مه غلیظ، دریاچه را هم فراگرفته و با این‌که دریاچه‌ی اوان، خیلی کوچک است نمی‌توان آن طرف دریاچه را دید؛ اما در همین شرایط و بدی هوا هم خیلی‌ها قایق‌سواری و حتی شنا می‌کنند. البته شلوغی بیش از حد و بی‌نظمی در فضای اطراف دریاچه کمی توی ذوق می‌زند؛ ولی به هر حال، دیدن فضای سحرانگیز دریاچه برای گردشگران خالی از لطف نیست.


معلم‌کلایه، شهری با ظاهر روستا

معلم‌کلایه، مرکز روستاهای اطراف الموت است. این منطقه گرچه از نظر تقسیمات کشوری «شهر» محسوب می‌شود؛ اما در ظاهر بیشتر شبیه یک روستا است. بیشتر ساکنان معلم‌کلایه در خانه‌های خود کشاورزی می‌کنند و گوسفند و مرغ و خروس نگه می‌دارند که فضای جالبی به معلم‌کلایه داده است.

با گشت و گذار در کوچه‌های روستا می‌توان خانه‌های خشت‌وگلی قدیمی را دید هرچند بیشتر این خانه‌ها خالی از سکنه‌اند و به خرابه تبدیل شده‌اند؛ اما معدودی از خانه‌های قدیمی هنوز سکنه دارند.

کاش با الاغ رفته بودیم!

اقامت در معلم‌کلایه علاوه بر طبیعت زیبا و کوچه‌باغ‌هایش این مزیت را دارد که در 9 کیلومتری الموت و 19 کیلومتری دریاچه‌ی اوان و بین دو منطقه است و رفت‌وآمد را آسان می‌کند. برخی محلی‌ها در خانه‌های خود سوییت‌های کوچکی ساخته‌اند که به گردشگران اجاره می‌دهند و با چهل پنجاه هزار تومان می‌شود هر کدام را برای یک شب اجاره کرد.

در خود روستای «گازرخان» هم که نزدیک‌ترین نقطه به الموت است، سوییت و اتاق اجاره‌یی پیدا می‌شود؛ اما معلم‌کلایه بسیار خلوت‌تر است، در نتیجه سکوت و بکر بودن معلم‌کلایه به یکی دیگر از مزیت‌های آن برای گردشگران تبدیل می‌شود.


دژ نزدیک است

برای رسیدن به دژ تاریخی الموت باید 10 کیلومتر از معلم‌کلایه پیش‌تر رفت، یک دو راهی مسیر گرمارود را از الموت جدا می‌کند. جاده‌ی فرعی الموت به‌خاطر وجود مسافران شلوغ‌ است، در بخش‌هایی از جاده هم دو اتومبیل به‌سختی می‌توانند از کنار هم عبور کنند. پیچ‌های تند هم مزید بر علت شده است؛ اما زیبایی مسیر، باعث می‌شود خطرات جاده فراموش شود.

کاش با الاغ رفته بودیم!

کمی از مسیر، جنگلی و بقیه کوهستانی است، زمین‌های اطراف هم کشاورزی و در برخی موارد درخت‌کاری شده است. سیب و گلابی محصولات اصلی منطقه است. در ادامه‌ی مسیر هم زنبورداری رواج دارد و زنبورداران محصولات‌شان را برای فروش به مسافران عرضه کرده‌اند.


خطر ریزش باران

اما بدون شک، شگفت‌انگیزترین بخش سفر به الموت، بازدید از دژ تاریخی الموت است، دژی که حسن صباح برای ترویج مذهب اسماعیلیه بنا کرد.

از روستای گازرخان، ترافیک مربوط به الموت آغاز می‌شود. خیلی‌ها هم در همین روستا چادر زده و اقامت کرده‌اند. البته به علت سرد بودن هوا در همه‌ی فصول سال و احتمال بارش شدید، چادر زدن چندان مناسب نیست. با این‌ حال، خیلی‌ها با توجه به این‌که تابستان است چادر زده‌اند؛ اما نمی‌دانند قرار است تمام امشب باران ببارد و چادر زدن ریسک بالایی دارد.

ساعت بازدید از الموت تا 8 شب است و بازدید الموت تا آن ساعت شب با بلیت‌های 1500 تومانی امکان‌پذیر است؛ اما بعد از آن، ورود برای همه آزاد می‌شود. البته بعد از 8 شب و تاریکی هوا، بالا رفتن از کوه تقریبا غیرممکن است و گردشگران بساط چای و شام را در کنار رودخانه‌ی پای کوه پهن می‌کنند.

کاش با الاغ رفته بودیم!

قلعه، بالای یک صخره‌ی سنگی است؛ اما برای گردشگران پله‌هایی سنگی تعبیه‌ شده است تا مسیر راحت‌تر شود. از پایین کوه تعجب مسافران شروع می‌شود، در هر چند قدم یک‌بار می‌توان صدای مردم را که با لحنی متعجب همراه است، شنید: «حسن صباح» چطور قلعه را آن بالا ساخته؟ چطور به بالای قلعه می‌رسیده؟ زمستان‌ها که همه‌جا برف بوده چه کار می‌کرده؟ چطور به اینجا می‌رسیده؟ و سوالاتی دیگر.

البته همه‌ی گردشگران نگاه مثبتی ندارند، خیلی‌ها هم وقتی به میانه‌های راه می‌رسند، خسته می‌شوند و غر زدن را شروع می‌کنند و همان‌طور که پله‌ها را بالا می‌روند، به حسن صباح که دژ را ساخته بدوبی‌راه می‌گویند! البته بیشتر این افراد وقتی به بالای دژ می‌رسند و کمی استراحت می‌کنند، نظرشان عوض می‌شود.


الموت هم دروازه‌قرآن دارد

بعد از یک پیچ که به پاگرد و استراحتگاه گردشگران تبدیل شده و چند پله‌ی دیگر، اولین ورودی قلعه نمایان می‌شود. همه با عبور از در چوبی به قلعه وارد می‌شوند. روی در ورودی قلعه، کلماتی نوشته شده و یکی از گردشگران از آن به‌عنوان دروازه‌قرآن یاد می‌کند.

در این‌جا پله‌ی اصلی قلعه و پله‌ی گردشگران، دو راه متفاوت را ساخته‌اند؛ اما در نهایت، به یک نقطه ختم می‌شوند.

تعداد زیادی از بازدیدکنندگان همان‌ ابتدای در ورودی، روی زمین یا سکوهایی که تعبیه شده‌اند، می‌نشینند تا استراحت کنند. تابلویی هم به معرفی حسن صباح پرداخته و از او به‌عنوان «خداوندگار الموت» نام برده است. البته توضیح نمی‌دهد که دژ در زمان هلاکوخان تسخیر و به آتش کشیده می‌شود، پس از آن هم مقبره‌ی حسن صباح که در همان نزدیکی بوده است، نابود می‌شود.

کاش با الاغ رفته بودیم!

حالا بعد از استراحتی کوتاه، بیشتر گردشگرانی که نای راه رفتن نداشتند، سر حال آمده‌اند و دوربین‌های عکاسی‌شان را بیرون آورده‌اند تا از هم عکس یادگاری بگیرند. با توجه به ارتفاع زیاد و نمای زیبای بالای قلعه، بازار گرفتن عکس یادگاری داغ است و در برخی جاها که به اصطلاح نمای بهتری دارد خانواده‌ها به نوبت عکس می‌گیرند.

سرتاسر قلعه با سقف‌های برزنتی پوشانده شده و در برخی قسمت‌ها هم توضیحاتی داده شده است؛ اما ورود به قسمت‌های داخلی قلعه برای گردشگران ممنوع است. گردشگران از راهروهایی که اجازه دارند، عبور می‌کنند و از پشت فنس‌های حفاظتی به داخل قلعه نگاه می‌کنند.

گردشگرانی که وقت زیادی را صرف بالا آمدن از کوه کرده‌اند، در جاهای مختلف قلعه می‌نشینند و مدتی استراحت می‌کنند و از هوای خوب و منظره‌های جالب لذت می‌برند تا انرژی کافی برای برگشت داشته باشند؛ اما خیلی از آن‌ها انتقاداتی هم به مدیریت این قلعه تاریخی دارند، مانند این‌که چرا تله‌کابین یا سورتمه برای بالا بردن گردشگران وجود ندارد؟ چرا از این فضای زیبا و تاریخی برای جذب بیشتر گردشگر استفاده نمی‌شود؟ چرا به جای برزنت‌های زمخت، از شیشه‌های پلاستیکی مات برای حفاظت از بنای الموت استفاده نشده است؟ چرا ترافیک ورودی قلعه سامان‌دهی نمی‌شود؟ و خیلی چراهای دیگر که مسوولان میراث فرهنگی و گردشگری باید به آن‌ها پاسخ دهند.

Check Also

سفری به یک روستای بهشتی در گیلان

با سفر به روستای بهشتی «ارده»، قطعا وارد یکی از سرزمین‌های رویایی و خیالی می‌شوید …