ایرانگرد نیوز: آسیبشناسی تئاتر دفاع مقدس و ضربههایی که در طول سالهای گذشته به دلیل وجود ممیزیهای فراوان، نگاه های کلیشه ای و نظارتهای غیرمسئولانه به این نوع تئاتر و فعالان این عرصه وارد شده است از جمله مسائل مهم در تئاتر ایران به حساب میآید.
همه این آسیبها باعث شد در طول سالهای اخیر نمایشهایی با مضمون دفاع مقدس ذهنیتی از پیش تعیینشده را در ذهن مخاطب به وجود آوردند که تماشاگر قبل از دیدن نمایش دست به قضاوت درباره این نوع آثار میزند.
در پرداختن به این مسئله از کارگردان و بازیگران نمایش “من که دا نیستم” که با نگاهی به کتاب “دا ” که خاطرهنوشتی از جنگ تحمیلی است، نوشته شده و اجرای آن به تازگی در تالار اندیشه حوزه هنری به پایان رسیده است، دعوت کردیم تا علاوه بر پرداختن به این نمایش و دلایل استقبالی که از جانب تماشاگران در طول اجراها از این اثر شده بود، به آسیب شناسی تئاتر دفاع مقدس و دلایل تاثیرگذار نبودن قصه های مطرح شده در این نوع آثار از دیدگاه بازیگران و کارگردان یک نمایش دفاع مقدسی بپردازیم.
در گفتگو با عوامل نمایش “من که دا نیستم” علاوه بر پرداختن به این نمایش و چگونگی شکلگیری اثر از زبان حسین پارسایی کارگردان و محسن قصابیان، مجید رحمتی، حسین جمالی و کاوه مهدوی بازیگران نمایش به آسیبشناسی تئاتر دفاع مقدس و دلایلی که باعث جذب مخاطب به این نوع تئاتر میشود، اشاره شد.
نمایش “من که دا نیستم” به نویسندگی مهرداد رایانی مخصوص و کارگردانی حسین پارسایی، نمایشی براساس کتاب پر فروش “دا ” بر اساس خاطرات سیده زهرا حسینی است. رویا نونهالی، علی سلیمانی، محسن قصابیان، لیندا کیانی، کاوه مهدوی، مجید رحمتی، حسین جمالی و… بازیگران این نمایش هستند. داستان نمایش “من که دا نیستم”درباره زینب زمانی یکی از بازماندگان جنگ تحمیلی در خرمشهر است که خاطرات او بارها به چاپ رسیده و مقاومت و پایداری او زبانزد است و او اشیا و اسناد موزهای قابل توجهی دارد. او در تلاش است که بین حفاریها و ساخت و سازهای عظیم واحدهای تجاری که در خرمشهر در حال وقوع است، یک موزه کوچک جنگ برای ثبت و ضبط خاطرات عظیم جنگ و دسترسی آن به آیندگان احداث کند که ناگهان…
در این گفتگو با ما همراه میشوید:
* این روزها بازار ساخت و تولید آثار رادیویی، تلویزیوینی و سینمایی از کتاب “دا” داغ است. با توجه به اینکه وقتی هنرمندان به سراغ تولید آثار نمایشی با موضوع دفاع مقدس میروند این ذهنیت وجود دارد که کار سفارشی میکنند و رفتن به سراغ کتاب “دا” و تولید نمایشی برگرفته از آن نیز این ذهنیت را تقویت میکند، لطفا ابتدا توضیح دهید تولید اثری نمایشی از کتاب “دا” ایده شما بود یا مهرداد رایانیمخصوص نویسنده نمایشنامه؟
پارسایی: بعد از اینکه خوشبختانه از مدیریت فارغ شدم و از آن فضا فاصله گرفتم، میلم به مطالعه کتاب و رمان زیاد شده است. کتاب “دا” هم مدتی پیش در قالب یک بسته فرهنگی به من هدیه داده شده بود ولی به لحاظ حجم بالای آن، خواندنش را شروع نکرده بودم. شبی احساس کردم که میتوانم این کتاب را بخوانم و وقتی خواندن کتاب “دا” را شروع کردم جذابیت آن برای من بیشتر شد و ظرف سه شب خواندن کتاب را تمام کردم.
چیزی که از خواندن کتاب در ذهن من رسوب کرد، روایت خاطرات دختر 17 ساله خرمشهری بود که در زمان جنگ کارهای عجیبی انجام داده و همین امر برای من تکاندهنده و اذیتکننده بود. از این جهت برایم تکاندهنده بود که با وجود اینکه توفیق داشتم از نزدیک جنگ را تجربه کنم و دوستان زیادی در خرمشهر دارم و سالهای زیادی در حوزه تئاتر مقاومت و دفاع مقدس فعالیت کردهام اما کمتر به یک شخصیت برجسته زن که همپای رزمندگان و بچههای دیگر در جنگ بوده، برخورد کرده بودم و یا اگر چنین شخصیتی بوده اینقدر ملموس نبوده است.
زمانی که در بنیاد فرهنگی هنری رودکی بودم به مهرداد رایانیمخصوص پیشنهاد دادم نمایشنامهای از روی کتاب “دا” بنویسد و او هم پذیرفت. وقتی رسیدیم به نوشتن نمایشنامه دیدیم که این شرح خاطرات به خودی خود توانایی نمایشنامه شدن ندارد. بنابراین قصهای را با هم طراحی کردیم که خصوصیات کاراکتر کتاب “دا” و نام افرادی را که در این کتاب آورده شده در قالب قصهای دیگر قرار دهیم که نتیجه نمایشنامه “شهسواران را چه شد؟” بود.
وقتی که از بنیاد رودکی بیرون آمدم دیگر احساس کردم زمان تولید و اجرای نمایش گذشته است و این اثر برای چاپ در حوزه هنری ارائه شد اما وقتی دوباره نمایشنامه را خواندم و با چند نفر از دوستان مشورت کردم و نظرات آنها را درباره نمایشنامه جویا شدم تصمیم بر این شد نمایشنامه دوبارهنویسی شود و این بار ترغیب شدم کار را روی صحنه ببرم.
وقتی نمایشنامه کامل و قرار شد آن را کار کنیم اولین تماس با محسن قصابیان بود و بعد از گفتگو با هم به این نتیجه رسیدم که لوکیشن انتخاب شده برای نمایشنامه اولیه با بازنویسی اثر همخوانی ندارد. از این رو از تعدد لوکیشنها به یک لوکیشن ثابت برای نمایشنامه رسیدیم.
تک تک عوامل در شخصیتپردازی تمامی نقشها تأثیرگذار بودند. به نوعی که به شکل کارگاهی این شخصیتپردازیها شکل گرفت. ما سعی کردیم در عین اینکه تحت تأثیر کتاب “دا” هستیم به صورت کارگاهی نمایش را تولید کنیم. چیزی که روی صحنه دیده شد برگرفته از خردجمعی گروهی است که صمیمانه و دوستانه در کنار هم ساعات بسیاری را به تمرین و تولید نمایش پرداختند.
وقتی بازنویسی نهایی روی نمایشنامه انجام شد بحث تغییر عنوان مطرح شد زیرا ما دیگر روایتگر کتاب “دا” نبودیم ولی خیلیها با این پیشزمینه ذهنی برای تماشای نمایش میآمدند چون اخبار متعددی مبنی بر تولید نمایش از کتاب “دا” منتشر شده بود.
* پس نمایشنامه شما از ابتدا هم قرار نبود خیلی به کتاب “دا” پایبند باشد؟
پارسایی: خیلیها به سراغ کتاب “دا” رفتند اما نمایش ما کتاب “دا ” نیست. به نوعی کتاب دوم از سرگذشت کاراکتری هستیم که کتاب “دا” را روایت کرده است. خانم رویا نونهالی روزی پیشنهاد داد که نام نمایش را “من که دا نیستم” بگذاریم که گروه این پیشنهاد را پذیرفت. در ادامه راه عوامل دیگر گروه نظیر سیامک احصایی و دوستان دیگر به گروه پیوستند.
راستش را بخواهید نمایش با بازخوردهای متفاوتی مواجه شد که برای من هم عجیب است. عدهای میگویند که باید از این منظر جنگ را دید و بعضی میگویند باز هم نشانههای تکراری در نمایش به کار گرفته شده است. این دیدگاهها باعث شد تصمیم بگیرم بار دیگر متن را بازنویسی کنم. “من که دا نیستم” صرفا به این معنا نیست که من نمی خواهم دا باشم بلکه نمایش آدمی است که صبر و تحملش تمام شده است. او در آن دوره تاریخی توانسته خودش را حفظ کند اما الان و در این دوره نمی خواهد مثل گذشته فکر و رفتار کند.
حتی ما برای اینکه بتوانیم بخش های مستند را به صورت ویدئوپروژکشن و روی این پرده سینمای مجروح و زحمی نمایش دهیم ساعتها فیلم دیدیم. برای همان 90 ثانیه ای که از خاطرات جنگ نمایش داده می شود، میثم احمدی به مدت 4 روز تمام راش های مستند روایت فتح را دید تا بتواند بهترین انتخاب را آنجام دهد چون ما می خواستیم به بخش مستند نمایش وفادار باشیم. اما در قسمتهایی که به تخیل نویسنده باز می گشت دستمان باز بود که هر طور می خواهیم روایت را پیش ببریم چون مابهازایی در این موارد وجود نداشت.
همه تلاشمان این بود که خیلی شعارگونه به این روایت نپردازیم و دوم اینکه مضامین را طوری تصویر کنیم که حق مطلب ادا شده باشد. بنابراین ترفند نقالی را وارد داستان کردیم. دانشجویی که دارد تئاتر می خواند و برای ادای دین به یک شخصیت بزرگ مثل زینب تصمیم می گیرد روی همین پرده ای که سالها قبل ترکش به آن اصابت کرده است، نقل بگوید.
* نگاه آگاهانهای در نمایش “من که دا نیستم” نسبت به موضوع دفاع مقدس وجود دارد. در این نمایش به لحاظ طراحی صحنه، نوع نگارش نمایشنامه و شیوه اجرا نگاهی حسرت آمیز به گذشته نداریم و بیشتر حفظ داشتهها مدنظر است. شکلگیری این نگاه چگونه بود؟
پارسایی: این نمایش بیشتر یک دلواپسی و دغدغه است. روزهای اول فکر میکردم اگر قرار است با نمایش ذکر خاطرهای کرده باشیم که “خاک سرخ” ابراهیم حاتمیکیا در تلویزیون بهترین اثر در این زمینه بوده است. لذا از همان ابتدا روایت خاطره و گذشته را کنار گذاشتم و آیندگان برای من مورد توجه بودند.
یک رویداد ارزشی که با خون و جان و مال مردم عجین شده و همه در این حماسه بزرگ به نوعی مشارکت داشتهاند، موضوع کوچکی نیست که با کلیشهها و آثار سطحی به آن بپردازیم. همه مردم ایران نسبت به خرمشهر توجه ویژهای دارند زیرا خرمشهر حتی تبدیل به یک نماد جهانی در عرصه مقاومت شده است. مردم جانانه در خرمشهر دفاع کردند و جنگیدند. من با خودم فکر میکردم که در آینده چه بلایی سر موضوع مقاومت در خرمشهر میآید و همین موضوع وارد بدنه اصلی درام شد و در کارگردانی هم شکل گرفت.
ما باید نگران فراموش شدن آرمانها و باورهای خود باشیم و این نگرانی در نمایش قرار گرفت. سعی کردم هم به نمایش بُعد تصویری بدهم و هم به گونهای نمایش شکل بگیرد تا مخاطب با دیدن اثر به این نتیجه نرسد که باز هم اثری تکراری و کلیشهای دیده است.
من اسم بچههایی را که هر از گاهی به شکل شهید گمنام از زیر خاک بیرون میآیند، تلنگر میگذارم. تلنگرهایی اجتماعی به ما که چه چیزهایی داشته و داریم و در حال فراموش کردن آنها هستیم. نمایش “من که دا نیستم” هم تلنگری از این دست است که با نام توسعه نباید داشتههایی را به دست فراموشی بسپاریم. در این نمایش هم تلاش کردم بعد تصویری به وقایع مطرح شده بدهم و هم اینکه به شکلی این وقایع را تصویر کنم که مخاطب پس نزند و نگوید وای دوباره دارند درباره جنگ صحبت می کنند و شهدا را به شکلی کلیشه ای به نمایش می گذارند.
ما سر کاراکتری که محسن قصابیان بازی می کند ساعتها بحث کردیم. اینکه از ابتدا بگوییم این شخص شهید شده است یا نگذاریم مخاطب تا انتها متوجه این نکته شود بارها مورد بحث قرار گرفت. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که کاراکتر مجتبی را با ویژگی های خاص خودش خلق کنیم تا تماشاگر خودش با تفکری که دارد به نتیجه مورد نظر برسد چون مهم زنده بودن یا شهید بودن او نیست مسئله مهم رابطه ای است که با دا برقرار می کند.
دا 30 سال است که برای مجتبی صبر کرده و هنوز هم با همه مشکلاتی که دارد به او که می رسد آرام می شود. در کاراکتر مجتبی نیز هیچ نشانه ای که نمایشگر تظاهر به جنگ باشد نمیبینیم. او نه پوتین و کلاهخود دارد و نه چفیه. یک آدم تر و تمیز و شیک که زاییده تخیل دا است، او دوست دارد مجتبی را به این شکل ببیند اما ما در واقعیت چیز دیگری را شاهد هستیم.
قصابیان: وقتی وارد حیطه ای می شویم که بدون تعارف بسیار شعارزده است اگر مراقب انتقال درست معانی نباشیم همه چیز به شکل دیگری نمود مییابد و کار کردن بسیار سخت میشود. امروزه چیزی از 20 سال قبل برای ما باقی مانده که جذاب است. اینکه کسانی رفته اند و برای حفظ مملکت جنگیده اند بسیار ماندگار است. مسائلی نظیر فتح خرمشهر که اتفاقی عظیم است و باید به آن پرداخت.
توسعه چیز خوبی است ولی نباید باعث فراموش کردن داشتههای عظیم و جذابی که داریم، شود. برای من بازی در این نمایش جذاب بود زیرا متفاوت از نقشهایی بود که در دهههای 60 و 70 در فیلمهای سینمایی با موضوع دفاع مقدس داشتم. البته در آن زمان بازیهایی که دیگر کلیشهای شدهاند، قابل قبول بودند ولی آن بازیها دیگر در زمان حال تأثیرگذار نخواهند بود. مثلا نوع نگاهی که در فیلم “تونل” مجتبی راعی در آن زمان وجود داشت الان دیگر کلیشه ای شده اما فیلم در سال 69 ساخته شده و برای آن دوره فیلم جذاب و قابل قبولی بوده است.
تئاتر ما از این نظر و نسبت به تصویر چیزهایی کم دارد. شاید در مواردی توانسته به سینما نزدیک شود و با آن برابری کند اما ما چقدر توانستیم به تاثیر جنگ در جامعه، بعد از جنگ و حتی زمان جنگ در تئاتر بپردازیم. مثلا نمایش “من که دا نیستم” اتفاق خوب و متفاوتی بود. مطمئنا تئاتر ما به این نوع اتفاقات نیازمند است. اما متأسفانه در حیطه دفاع مقدس، تئاتر نتوانسته پا به پای سینما حرکت کند. جنگ ناگفتههای بسیاری دارد و در گذشت زمان است که به مرور ناگفتههای جنگ کشف و بیان میشوند.
مجید رحمتی: وقتی پیشنهاد این کار به من داده شد تصور کردم باز هم با کاری کلیشهای مواجه هستم اما وقتی نمایشنامه را خواندم دیدم که اثری جذاب و متفاوت است زیرا هم کتاب “دا” را دوست داشتم و هم دیدم که کار از کلیشهها و نگاههای تکراری پرهیز کرده است. این موضوع برای من به عنوان بازیگر و کسی که در حوزه تئاتر تحصیل کرده است، اهمیت داشت و جذاب بود. خوشحالم به همراه این گروه کار غیر کلیشهای در زمینه دفاع مقدس انجام دادم.
حسین جمالی: به نظر من این کار در تجربیات اندکی که نسبت به سایر اعضای گروه دارم، کاری متفاوت و جذاب است.
* البته کمترین تجربه در تئاتر را در این گروه لیندا کیانی دارد که برای اولین بار روی صحنه تئاتر حضور پیدا کرده است.
جمالی: البته منظور من این است که در این گروه همه حرفهای و از قشر تحصیلکرده و صاحبنظر هستند و اعضا به بهترین شکل ممکن ایدههای خود را ارائه و اجرا میکنند. برای من جالب بود در قصهای که در نمایش “من که دا نیستم” وجود دارد سه نسل با اتفاقات رخ داده برای آنها، وجود دارند. یکی از آن نسلها، نسل من بود که کاراکتر مد نظر نیز 32 سال سن داشت و هم سن من بود. به قول دیالوگی از نمایشنامه “هملت” که میگوید بازیگر میتواند روی صحنه دردهای درونی خود را نشان دهد، فضا و فرصت برای من فراهم شد تا حرفهای خود را بزنم.
نسل دیگر موجود در نمایش نسلی است که با شخصیت مهندس نشان داده میشود که میخواهد توسعه را به هر قیمتی انجام دهد و روی داشتهها آسفالت بکشد تا رنگ و بویی از آنها وجود نداشته باشد. نسل سوم، کاراکتر “دا ” در نمایش ما است که مستقیم با جنگ در ارتباط بوده است. اشعاری که من و مجید رحتمی در نمایش استفاده میکنیم نیز متفاوت است زیرا آقای پارسایی میخواست کلام موسیقایی و شعرها و یا نوحهها متفاوت از آن چیزی باشد که مخاطب پیش از این شنیده بود.
*شما به عنوان فردی که در زمینه دفاع مقدس هم بازیگری و هم کارگردانی کرده اید نظرتان درباره ایده هایی که در اجرای این نوع تئاتر ابتر میمانند، چیست؟
مهدوی: تمام درامهای قوی و محکم، چه خارجی یا ایرانی سرچشمهشان یک خاطره یا گزارش است. حال اگر مجموعهای از خاطرات را در اختیار داشته باشید که اکثر مردم آن را خوانده یا با آن آشنا هستند، دست شما برای خلاقیت بسته میشود زیرا همه اتفاقات مستند است. برداشت از رمان راحتتر است زیرا خلاقیت و فانتزی را در خود دارد.
وقتی تماشاگر از هر قشری با نمایش ارتباط برقرار میکند بیانگر خلاقیت اثر و عوامل تولیدکننده آن است. فکر میکنم کاری که انجام شد کار ارزشمندی است. خود من عاشق موضوع دفاع مقدس هستم و معتقدم ایدههای بسیار زیادی درباره آن وجود دارد. معتقدم این ایده ها تمام نمیشود و هنوز هم خاطرات جذابی برای روایت وجود دارد. جنگ جهانی دوم که تنها 5 تا 6 سال طول کشید بستر ایدههای بسیاری برای خلق آثاری هنری بوده است در حالیکه دفاع مقدس ما 8 سال طول کشید.
با وجود اینکه ما با پیش زمینه ذهنی به سراغ دفاع مقدس میرویم باید بدانیم که هنوز حرفهای نزده بسیاری درباره دفاع مقدس وجود دارد که باید به سراغ آنها برویم و بیانشان کنیم. این نگاه میتواند ما را از کلیشهها و شعارزدگی دور کند. اما معتقدم در بازیها و حتی طراحی لباس “من که دا نیستم” نیز کلیشهای دیده نمیشود.
معتقدم باید کارگروه هایی بعد از اجرای آثار موفق دفاع مقدسی حالا چه در حوزه هنری و یا مکان دیگری تشکیل شود تا به بررسی چگونگی جذب مخاطب و توجه به نمایشهایی در حوزه دفاع مقدس پرداخته شود چون جایی مثل حوزه هنری احتیاج به تماشاگر دارد بنابراین می توان به گروه هایی که متقاضی اجرا در این مکان هستند راهکارهایی که از نمایشهای پر مخاطبی مثل “دا” گرفته شده نشان داد. حوزه هنری چندین سالن مناسب تئاتری دارد حیف است که بدون کاربرد بماند.
قصابیان: در سینما “لیلی با من است” یک اتفاق است ولی در تئاتر این اتفاق رخ نداده است. باید دید این مشکل تئاتر ما است یا هنرمندان تئاتر؟
* در تئاتر هم آثاری نظیر “پچپچههای پشت خط نبرد” علیرضا نادری را داشتیم که اثری تأثیرگذار و اتفاق خوبی در زمینه تئاتر دفاع مقدس بود.
پارسایی: اما تبدیل به یک اتفاق نشد.
قصابیان: درست است تعدادی نمایش در این زمینه بوده اند اما تعدادشان محدود بوده و نتوانستند جریان ساز شوند.
* دلیل تداوم نداشتن چنین روندی در تئاتر ایران نگاهی است که به مقوله تئاتر دفاع مقدس وجود دارد و این نگاه خارج از حوزه فرهنگ و هنر به این عرصه تحمیل میشود.
پارسایی: یکی از دلایل مهم هم نبود اجرای عمومی چنین آثاری در طول سال است.
* در همه جای دنیا این فرهنگ و برنامه ریزی وجود دارد که داشته های جنگهای رخ داده مثل جنگ جهانی دوم در آن کشورها حفظ شود اما متاسفانه در کشور ما بیشترین ضربه از ناحیه فرهنگ و هنر خورده شده است اما نه از جانب هنرمندان بلکه به واسطه نگاه هایی که از بیرون به تئاتر وارد شده است. وجود آثار کلیشه ای باعث شده مضامین اصلی از بین برود. بنابراین در حوزه فرهنگ و هنر در زمینه دفاع مقدس به خطا رفته ایم. شما فکر میکنید ما می توانیم این نگاه را تغییر دهیم چون ما حتی نمی توانیم تبعات جنگ را به نقد و چالش بکشیم.
پارسایی: من از چند منظر به این سوال پاسخ می دهم. همانطور که ما نسبت به گسست نسل هایمان نگرانی داریم نسبت به گسست فرهنگی هم باید نگران باشیم. این امر می تواند عوامل متعددی داشته باشد. بخشی از آن به تنگ نظریهای دستگاه های فرهنگی باز می گردد چون نگاه تحمیلی و سلیقه ای و بخشنامه ای نیز در این گسست موثر است اما بخشی به هنرمندانی که دستی بر آتش دارند هم مربوط می شود. به این شکل که باید دید درست به این قضیه ورود می کنند یا خیر. بخشی هم به مطالبات فرهنگی که جامعه از این مضامین دارد باز می گردد. بنابراین وقتی این ها را به عنوان یک مثلث کنار هم قرار می دهید هر ضلعش تاثیرات مثبت و منفی خاصی دارد.
مثلا در سالهای نخست شروع جنگ و بعد از پایان جنگ کمتر دستگاه دولتی وجود داشت که بخواهد هنرمندان را به ساخت آثاری در زمینه دفاع مقدس وادار کند. چرا؟ به این دلیل که انقدر پدیده زشت تهاجم قابل لمس بود که خود هنرمند احساس تکلیف می کرد. باید دید در چه فرایندی این انگیزه تبدیل به سلب انگیزه شد. نگاه تنگ نظرانه یا سلیقه ای که دستگاه فرهنگی و یا مجموعه تفکرات حاکم بر آن مجموعه به هنرمند دارد و او را مجبور می کند که باید مثل من فکر کنی و آنطور که من می خواهم خلق کنی، رفته رفته باعث می شود جریان خلاق صاحب انگیزه در هنرمندان ما که به عنوان یک فریضه انجام می شد به انزوا کشیده شود.
نویسنده دست به قلم و کارگردان فعالی که در دهه 60 کار می کردند تاثیر کمی در آگاهی سازی مردم نداشتند. نمی گویم که در رده یک رزمنده بودند اما هرکدام به نوبه خود رسالتی داشتند اما الان بچه ها دلزده و دلسرد شده اند.
بعد از مدتی ناگهان دستگاه های فرهنگی دیگر احساس نیاز کردند و پا به این عرصه گذاشتند. یعنی به جای اینکه اعتمادسازی کنند شروع کردند یک سری رفتارهای مجازی از این جنس که نسل جدید و چهره های تازه ای را وارد این عرصه کنند و یا با برگزاری ورک شاپ ها اتفاق خاصی را به وجود بیاورند.
جایی ما سرمایه ای را از دست می دهیم که این سرمایه، سرمایه بزرگ کشور ماست. به این شکل به آدم های خوش فکری که می نویسند آسیب می رسانیم چون در این شکل آدم های زودرس را تحویل جامعه می دهیم. آدم هایی که هنوز نیاموخته و تجربه نکرده اند و تنها به دلیل غیبت صاحب نظران و موثرین، در جشنواره های رنگارنگ و پاتوق ها و محفل های مختلف مدام تقدیر میشوند.
به طور جد ما در طول دو دهه گذشته یعنی ابتدای دهه 70 تا انتهای دهه 80 ناخواسته شاهد اتفاقاتی بودیم که جمع کثیری از دلسوختگان و موثرین عرصه هنرهای نمایشی انگیزه های شخصی و علایق و سلایقشان را برداشتند و از این حوزه بردند حالا به هر دلیلی.
*شما هم در عرصه تئاتر مدیر بودید و هم در تئاتر دفاع مقدس و حوزه نمایشهای مذهبی فعالیت می کردید. در سالهای اخیر از چیزی به عنوان توسعه در تئاتر مقاومت نام برده می شود که در واقع به جای توسعه غبار فراموشی روی برخی وقایع کشیده است. این امر باعث می شود که نسل آینده هیچ خاطره ای از این دوران به یاد نیاورد.
پارسایی: مسئولان فرهنگی در این مقطع اگر هوشمند عمل می کردند که البته خود من هم یکی از همین مدیران بودم باید آسیب شناسی می کردند و مشکل را می یافتند. باید دید در حوزه آیینی سنتی چه اتفاقی افتاده است که دیگر شاهد خلاقیتی نیستیم. در حوزه درام نویسی ما دیگر چند نفر مثل رادی، رحمانیان، چرمشیر و نادری داریم؟ باید دید این مسیر چرا در دستانداز افتاده است. همین اتفاق هم در حوزه رویکردهای مضمونی و دینی افتاده است.
در حوزه مقاومت محدودیت ها شامل حوزه اجرا هم می شود. به این دلیل که شما میخواهید شخصیت پردازی کنید اما به شما اجازه داده نمی شود یک شهید را با دلبستگی هایش نشان دهید. یک شهید را با دلتنگی هایش به تصویر بکشید. به این شکل به سرعت نقد می شوید و به شما این ایراد گرفته می شود که دارید شخصیت شهید را متزلزل نشان می دهید. درصورتی که به این شکل نیست و اسطوره های جنگی ما روزی یک نوجوان و جوان بالغ بودند که از کوچه و پس کوچه های شهرشان حتی با کلی تردید و خرد به جنگ رفته اند.
بنابراین فرایند شکلگیری آنها از بچه محل دیروز ما تا سردار امروز یک فرایند کاملا انسانی است. اما وقتی که به تئاتر می رسیم می گویند این فرایند را حذف کرده و یک شبه یک قهرمان خلق کن. خوب این حرف برای ما قابل قبول نیست. نوجوان ما نمیتواند این شهید را باور کند چون این آدم اصلا آسیب پذیر نیست و نقطه ضعفی هم ندارد.
همین مسایل باعث شد که برخی از هنرمندان ما حاضر نشدند ساختار نمایششان را به دلیل نگاه خاص دستگاه فرهنگی تغییر دهند پس گفتند ما دیگر نمی نویسیم.
به این شکل افرادی جایشان را گرفتند که به دنبال جایی برای دیده شدن می گشتند. اشکالی ندارد که این جوان ها فعالیت کنند چون آنها هم سرمایه های این مملکت هستند اما باید دید جایشان کجاست و به چه قیمتی می خواهند دیده شوند. بعد شیپور دست می گیریم و به همه اعلام می کنیم که ما داریم نسلی نو را به تئاتر کشور معرفی می کنیم پس داشته ها و پشتوانه این جوانها کجاست؟
ما در آثارمان روحیه انسانی و لطیف این رزمندگان را از آنها گرفتیم و به این ترتیب از لحاظ تعریف شخصیت روحانی و مذهبی هم آنها را متزلزل کرده ایم. چون این افراد با خردورزی به این جایگاه رسیده اند. امروزه اگر از شهیدانی چون همت، باکری و زین الدین نام می بریم می دانیم که آنها با خرد و آگاهی به این جایگاه رسیده اند. یک رزمنده در شرایطی که یک طرف میدان جنگ و طرف دیگر عروسی است باید به یک خودباوری، شوریدگی و شیدایی رسیده باشد که بر مرگ چیرگی پیدا کند. این اتفاق و رسیدن به این نقطه آرمانی یک مقدمه دارد اما به ما می گویند همه این عقبه را حذف کنید و شخصیت از راه نرسیده و بدون اینکه مخاطب چیزی در مورد گذشته اش بداند، شهید شود.
این تنگ نظری ها باعث می شود که مخاطب که یک ضلع مثلث تئاتر است پیش خودش بگوید اشکالی ندارد شما دهه 60 این تئاترها را به من نشان دادید. دهه 70 هم نشان دادید باز هم ایرادی ندارد ولی دهه 80 دیگر چرا اینها را به ما نشان می دهید؟ دیدگاه و دریافت های منِ مخاطب نسبت به گذشته فرق کرده شما نمی خواهید فرق کنید؟ وقتی هم یک دلاورمردی در عرصه فرهنگ پیدا می شود و به هنرمند می گوید برو کار کن من پشتت هستم به خاطر تمرین خودسانسوری دیگر کسی باور نمی کند.
بزرگترین اتفاقی که می تواند بچه های ما را طی سالهای آینده سرشوق بیاورد این است که آنها را کمی آزاد بگذاریم تا خلاقانه به این موضوعات بپردازند. الان بچه های تئاتر برادری شان را به مردم و نظام و حاکمیت ثابت کرده اند پس اجازه دهیم که با خیال راحت کار کنند. این اعتمادسازی باید تا جایی استمرار داشته باشد که این تماشاخانه های ما باشند که بروند به دنبال هنرمندان و از آنها درخواست کنند که در سالنشان اجرا کنند. تا جایی که دیگر نظارت با بچه های هنرمند کاری نداشته باشد. یک هنرمند کارش خلق اثر است و مخاطبش هم تماشاگران سالن نمایش هستند پس مرکز هنرهای نمایشی دیگر نباید کاری به کار هنرمند داشته باشد.
باید کار را به دست هنرمند و اهل فن بسپاریم. یکبار هم باید دستگاه های فرهنگی خودش را به هنرمند ثابت کند چون ما منابع مالی زیاد گسترده ای نداریم و تنها عشق به تئاتر این سرمایه های انسانی را دور هم جمع می کند. باید کاری کنیم که هنرمندان به جای اینکه مدام با بدنه دولتی اصطحکاک داشته باشند بدنه دولتی را به عنوان یک پشتیبان برای خودشان ببینند. اگر قرار است دولت به هنرمند کمک کند باید برنامه هایی برای یکسال فعالیت او و گروهش داشته باشد تا هنرمند به ارتزاق یک اجرا و یک کار دلخوش نباشد. باید به یک سال فعالیت یک گروه کمک کنیم و او را ترغیب کنیم که به برنامه های طولانی مدت بیندیشد. باید برنامه های سالانه چون برگزاری رپرتوار، کارگاه های آموزشی – پژوهشی، نمایشنامه خوانی، تولیدات مشترک و… برای یک گروه تعریف کنیم تا در طول سال بیکار نباشد. سالن های نمایشی هم به این شکل از میزان یارانه ای که به گروه ها تعلق می گیرد ارتزاق می کنند.
*چرا خود شما در دوران مدیریتتان این کارها را انجام ندادید؟
پارسایی: من در دوران مدیریتم هنوز به این درک نرسیده بودم و زمانی که رسیدم اثبات این موضوع بسیار مشکل بود. من در زمانی از مرکز هنرهای نمایشی بیرون آمدم که کشور درگیر یک سری اتفاقات سیاسی شده بود و هیچ کس دیگر حوزه فرهنگ را نمی دید. ولی باور کنید اگر روزی در جایگاه مدیریتی یا مشاوره قرار بگیرم همه پیشنهاداتی را که دادم به عنوان دستورالعمل مدیریت اجرایی خودم مد نظر قرار خواهم داد. اگر به گذشته برگردیم من به عنوان یک مدیر فرضی همه سالن هایی را که تحت حمایت مرکز هنرهای نمایشی است در اختیار بخش خصوصی قرار خواهم داد.
* متاسفانه یک نگاه کلیشه ای در ذهن مخاطب شکل گرفته تا جاییکه حتی نمایشی مثل “من که دانیستم” هم که کاری با شیوه اجرایی متفاوت است ممکن است در اجرا با دافعه روبرو شود چون وقتی مخاطب می شنود که نمایشی با موضوع دفاع مقدس در حال اجرا است ناخوداگاه پیش داوری می کند.
پارسایی: موضوع، زمان اجرا و مکان سه عنصر مهم هستند که باعث می شود مخاطب در مورد کاری قضاوت کند. برای این نمایش حوزه هنری می شود مکان، اجرا همزمان با هفته دفاع مقدس می شود زمان و موضوع هم می شود کتاب “دا”. به هر حال برای من حیرتانگیز بود که تا این اندازه از کار استقبال شد.
همه این آسیبها باعث شد در طول سالهای اخیر نمایشهایی با مضمون دفاع مقدس ذهنیتی از پیش تعیینشده را در ذهن مخاطب به وجود آوردند که تماشاگر قبل از دیدن نمایش دست به قضاوت درباره این نوع آثار میزند.
در پرداختن به این مسئله از کارگردان و بازیگران نمایش “من که دا نیستم” که با نگاهی به کتاب “دا ” که خاطرهنوشتی از جنگ تحمیلی است، نوشته شده و اجرای آن به تازگی در تالار اندیشه حوزه هنری به پایان رسیده است، دعوت کردیم تا علاوه بر پرداختن به این نمایش و دلایل استقبالی که از جانب تماشاگران در طول اجراها از این اثر شده بود، به آسیب شناسی تئاتر دفاع مقدس و دلایل تاثیرگذار نبودن قصه های مطرح شده در این نوع آثار از دیدگاه بازیگران و کارگردان یک نمایش دفاع مقدسی بپردازیم.
در گفتگو با عوامل نمایش “من که دا نیستم” علاوه بر پرداختن به این نمایش و چگونگی شکلگیری اثر از زبان حسین پارسایی کارگردان و محسن قصابیان، مجید رحمتی، حسین جمالی و کاوه مهدوی بازیگران نمایش به آسیبشناسی تئاتر دفاع مقدس و دلایلی که باعث جذب مخاطب به این نوع تئاتر میشود، اشاره شد.
نمایش “من که دا نیستم” به نویسندگی مهرداد رایانی مخصوص و کارگردانی حسین پارسایی، نمایشی براساس کتاب پر فروش “دا ” بر اساس خاطرات سیده زهرا حسینی است. رویا نونهالی، علی سلیمانی، محسن قصابیان، لیندا کیانی، کاوه مهدوی، مجید رحمتی، حسین جمالی و… بازیگران این نمایش هستند. داستان نمایش “من که دا نیستم”درباره زینب زمانی یکی از بازماندگان جنگ تحمیلی در خرمشهر است که خاطرات او بارها به چاپ رسیده و مقاومت و پایداری او زبانزد است و او اشیا و اسناد موزهای قابل توجهی دارد. او در تلاش است که بین حفاریها و ساخت و سازهای عظیم واحدهای تجاری که در خرمشهر در حال وقوع است، یک موزه کوچک جنگ برای ثبت و ضبط خاطرات عظیم جنگ و دسترسی آن به آیندگان احداث کند که ناگهان…
در این گفتگو با ما همراه میشوید:
* این روزها بازار ساخت و تولید آثار رادیویی، تلویزیوینی و سینمایی از کتاب “دا” داغ است. با توجه به اینکه وقتی هنرمندان به سراغ تولید آثار نمایشی با موضوع دفاع مقدس میروند این ذهنیت وجود دارد که کار سفارشی میکنند و رفتن به سراغ کتاب “دا” و تولید نمایشی برگرفته از آن نیز این ذهنیت را تقویت میکند، لطفا ابتدا توضیح دهید تولید اثری نمایشی از کتاب “دا” ایده شما بود یا مهرداد رایانیمخصوص نویسنده نمایشنامه؟
پارسایی: بعد از اینکه خوشبختانه از مدیریت فارغ شدم و از آن فضا فاصله گرفتم، میلم به مطالعه کتاب و رمان زیاد شده است. کتاب “دا” هم مدتی پیش در قالب یک بسته فرهنگی به من هدیه داده شده بود ولی به لحاظ حجم بالای آن، خواندنش را شروع نکرده بودم. شبی احساس کردم که میتوانم این کتاب را بخوانم و وقتی خواندن کتاب “دا” را شروع کردم جذابیت آن برای من بیشتر شد و ظرف سه شب خواندن کتاب را تمام کردم.
چیزی که از خواندن کتاب در ذهن من رسوب کرد، روایت خاطرات دختر 17 ساله خرمشهری بود که در زمان جنگ کارهای عجیبی انجام داده و همین امر برای من تکاندهنده و اذیتکننده بود. از این جهت برایم تکاندهنده بود که با وجود اینکه توفیق داشتم از نزدیک جنگ را تجربه کنم و دوستان زیادی در خرمشهر دارم و سالهای زیادی در حوزه تئاتر مقاومت و دفاع مقدس فعالیت کردهام اما کمتر به یک شخصیت برجسته زن که همپای رزمندگان و بچههای دیگر در جنگ بوده، برخورد کرده بودم و یا اگر چنین شخصیتی بوده اینقدر ملموس نبوده است.
زمانی که در بنیاد فرهنگی هنری رودکی بودم به مهرداد رایانیمخصوص پیشنهاد دادم نمایشنامهای از روی کتاب “دا” بنویسد و او هم پذیرفت. وقتی رسیدیم به نوشتن نمایشنامه دیدیم که این شرح خاطرات به خودی خود توانایی نمایشنامه شدن ندارد. بنابراین قصهای را با هم طراحی کردیم که خصوصیات کاراکتر کتاب “دا” و نام افرادی را که در این کتاب آورده شده در قالب قصهای دیگر قرار دهیم که نتیجه نمایشنامه “شهسواران را چه شد؟” بود.
وقتی که از بنیاد رودکی بیرون آمدم دیگر احساس کردم زمان تولید و اجرای نمایش گذشته است و این اثر برای چاپ در حوزه هنری ارائه شد اما وقتی دوباره نمایشنامه را خواندم و با چند نفر از دوستان مشورت کردم و نظرات آنها را درباره نمایشنامه جویا شدم تصمیم بر این شد نمایشنامه دوبارهنویسی شود و این بار ترغیب شدم کار را روی صحنه ببرم.
وقتی نمایشنامه کامل و قرار شد آن را کار کنیم اولین تماس با محسن قصابیان بود و بعد از گفتگو با هم به این نتیجه رسیدم که لوکیشن انتخاب شده برای نمایشنامه اولیه با بازنویسی اثر همخوانی ندارد. از این رو از تعدد لوکیشنها به یک لوکیشن ثابت برای نمایشنامه رسیدیم.
تک تک عوامل در شخصیتپردازی تمامی نقشها تأثیرگذار بودند. به نوعی که به شکل کارگاهی این شخصیتپردازیها شکل گرفت. ما سعی کردیم در عین اینکه تحت تأثیر کتاب “دا” هستیم به صورت کارگاهی نمایش را تولید کنیم. چیزی که روی صحنه دیده شد برگرفته از خردجمعی گروهی است که صمیمانه و دوستانه در کنار هم ساعات بسیاری را به تمرین و تولید نمایش پرداختند.
وقتی بازنویسی نهایی روی نمایشنامه انجام شد بحث تغییر عنوان مطرح شد زیرا ما دیگر روایتگر کتاب “دا” نبودیم ولی خیلیها با این پیشزمینه ذهنی برای تماشای نمایش میآمدند چون اخبار متعددی مبنی بر تولید نمایش از کتاب “دا” منتشر شده بود.
* پس نمایشنامه شما از ابتدا هم قرار نبود خیلی به کتاب “دا” پایبند باشد؟
پارسایی: خیلیها به سراغ کتاب “دا” رفتند اما نمایش ما کتاب “دا ” نیست. به نوعی کتاب دوم از سرگذشت کاراکتری هستیم که کتاب “دا” را روایت کرده است. خانم رویا نونهالی روزی پیشنهاد داد که نام نمایش را “من که دا نیستم” بگذاریم که گروه این پیشنهاد را پذیرفت. در ادامه راه عوامل دیگر گروه نظیر سیامک احصایی و دوستان دیگر به گروه پیوستند.
راستش را بخواهید نمایش با بازخوردهای متفاوتی مواجه شد که برای من هم عجیب است. عدهای میگویند که باید از این منظر جنگ را دید و بعضی میگویند باز هم نشانههای تکراری در نمایش به کار گرفته شده است. این دیدگاهها باعث شد تصمیم بگیرم بار دیگر متن را بازنویسی کنم. “من که دا نیستم” صرفا به این معنا نیست که من نمی خواهم دا باشم بلکه نمایش آدمی است که صبر و تحملش تمام شده است. او در آن دوره تاریخی توانسته خودش را حفظ کند اما الان و در این دوره نمی خواهد مثل گذشته فکر و رفتار کند.
حتی ما برای اینکه بتوانیم بخش های مستند را به صورت ویدئوپروژکشن و روی این پرده سینمای مجروح و زحمی نمایش دهیم ساعتها فیلم دیدیم. برای همان 90 ثانیه ای که از خاطرات جنگ نمایش داده می شود، میثم احمدی به مدت 4 روز تمام راش های مستند روایت فتح را دید تا بتواند بهترین انتخاب را آنجام دهد چون ما می خواستیم به بخش مستند نمایش وفادار باشیم. اما در قسمتهایی که به تخیل نویسنده باز می گشت دستمان باز بود که هر طور می خواهیم روایت را پیش ببریم چون مابهازایی در این موارد وجود نداشت.
همه تلاشمان این بود که خیلی شعارگونه به این روایت نپردازیم و دوم اینکه مضامین را طوری تصویر کنیم که حق مطلب ادا شده باشد. بنابراین ترفند نقالی را وارد داستان کردیم. دانشجویی که دارد تئاتر می خواند و برای ادای دین به یک شخصیت بزرگ مثل زینب تصمیم می گیرد روی همین پرده ای که سالها قبل ترکش به آن اصابت کرده است، نقل بگوید.
* نگاه آگاهانهای در نمایش “من که دا نیستم” نسبت به موضوع دفاع مقدس وجود دارد. در این نمایش به لحاظ طراحی صحنه، نوع نگارش نمایشنامه و شیوه اجرا نگاهی حسرت آمیز به گذشته نداریم و بیشتر حفظ داشتهها مدنظر است. شکلگیری این نگاه چگونه بود؟
پارسایی: این نمایش بیشتر یک دلواپسی و دغدغه است. روزهای اول فکر میکردم اگر قرار است با نمایش ذکر خاطرهای کرده باشیم که “خاک سرخ” ابراهیم حاتمیکیا در تلویزیون بهترین اثر در این زمینه بوده است. لذا از همان ابتدا روایت خاطره و گذشته را کنار گذاشتم و آیندگان برای من مورد توجه بودند.
یک رویداد ارزشی که با خون و جان و مال مردم عجین شده و همه در این حماسه بزرگ به نوعی مشارکت داشتهاند، موضوع کوچکی نیست که با کلیشهها و آثار سطحی به آن بپردازیم. همه مردم ایران نسبت به خرمشهر توجه ویژهای دارند زیرا خرمشهر حتی تبدیل به یک نماد جهانی در عرصه مقاومت شده است. مردم جانانه در خرمشهر دفاع کردند و جنگیدند. من با خودم فکر میکردم که در آینده چه بلایی سر موضوع مقاومت در خرمشهر میآید و همین موضوع وارد بدنه اصلی درام شد و در کارگردانی هم شکل گرفت.
ما باید نگران فراموش شدن آرمانها و باورهای خود باشیم و این نگرانی در نمایش قرار گرفت. سعی کردم هم به نمایش بُعد تصویری بدهم و هم به گونهای نمایش شکل بگیرد تا مخاطب با دیدن اثر به این نتیجه نرسد که باز هم اثری تکراری و کلیشهای دیده است.
من اسم بچههایی را که هر از گاهی به شکل شهید گمنام از زیر خاک بیرون میآیند، تلنگر میگذارم. تلنگرهایی اجتماعی به ما که چه چیزهایی داشته و داریم و در حال فراموش کردن آنها هستیم. نمایش “من که دا نیستم” هم تلنگری از این دست است که با نام توسعه نباید داشتههایی را به دست فراموشی بسپاریم. در این نمایش هم تلاش کردم بعد تصویری به وقایع مطرح شده بدهم و هم اینکه به شکلی این وقایع را تصویر کنم که مخاطب پس نزند و نگوید وای دوباره دارند درباره جنگ صحبت می کنند و شهدا را به شکلی کلیشه ای به نمایش می گذارند.
ما سر کاراکتری که محسن قصابیان بازی می کند ساعتها بحث کردیم. اینکه از ابتدا بگوییم این شخص شهید شده است یا نگذاریم مخاطب تا انتها متوجه این نکته شود بارها مورد بحث قرار گرفت. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که کاراکتر مجتبی را با ویژگی های خاص خودش خلق کنیم تا تماشاگر خودش با تفکری که دارد به نتیجه مورد نظر برسد چون مهم زنده بودن یا شهید بودن او نیست مسئله مهم رابطه ای است که با دا برقرار می کند.
دا 30 سال است که برای مجتبی صبر کرده و هنوز هم با همه مشکلاتی که دارد به او که می رسد آرام می شود. در کاراکتر مجتبی نیز هیچ نشانه ای که نمایشگر تظاهر به جنگ باشد نمیبینیم. او نه پوتین و کلاهخود دارد و نه چفیه. یک آدم تر و تمیز و شیک که زاییده تخیل دا است، او دوست دارد مجتبی را به این شکل ببیند اما ما در واقعیت چیز دیگری را شاهد هستیم.
قصابیان: وقتی وارد حیطه ای می شویم که بدون تعارف بسیار شعارزده است اگر مراقب انتقال درست معانی نباشیم همه چیز به شکل دیگری نمود مییابد و کار کردن بسیار سخت میشود. امروزه چیزی از 20 سال قبل برای ما باقی مانده که جذاب است. اینکه کسانی رفته اند و برای حفظ مملکت جنگیده اند بسیار ماندگار است. مسائلی نظیر فتح خرمشهر که اتفاقی عظیم است و باید به آن پرداخت.
توسعه چیز خوبی است ولی نباید باعث فراموش کردن داشتههای عظیم و جذابی که داریم، شود. برای من بازی در این نمایش جذاب بود زیرا متفاوت از نقشهایی بود که در دهههای 60 و 70 در فیلمهای سینمایی با موضوع دفاع مقدس داشتم. البته در آن زمان بازیهایی که دیگر کلیشهای شدهاند، قابل قبول بودند ولی آن بازیها دیگر در زمان حال تأثیرگذار نخواهند بود. مثلا نوع نگاهی که در فیلم “تونل” مجتبی راعی در آن زمان وجود داشت الان دیگر کلیشه ای شده اما فیلم در سال 69 ساخته شده و برای آن دوره فیلم جذاب و قابل قبولی بوده است.
تئاتر ما از این نظر و نسبت به تصویر چیزهایی کم دارد. شاید در مواردی توانسته به سینما نزدیک شود و با آن برابری کند اما ما چقدر توانستیم به تاثیر جنگ در جامعه، بعد از جنگ و حتی زمان جنگ در تئاتر بپردازیم. مثلا نمایش “من که دا نیستم” اتفاق خوب و متفاوتی بود. مطمئنا تئاتر ما به این نوع اتفاقات نیازمند است. اما متأسفانه در حیطه دفاع مقدس، تئاتر نتوانسته پا به پای سینما حرکت کند. جنگ ناگفتههای بسیاری دارد و در گذشت زمان است که به مرور ناگفتههای جنگ کشف و بیان میشوند.
مجید رحمتی: وقتی پیشنهاد این کار به من داده شد تصور کردم باز هم با کاری کلیشهای مواجه هستم اما وقتی نمایشنامه را خواندم دیدم که اثری جذاب و متفاوت است زیرا هم کتاب “دا” را دوست داشتم و هم دیدم که کار از کلیشهها و نگاههای تکراری پرهیز کرده است. این موضوع برای من به عنوان بازیگر و کسی که در حوزه تئاتر تحصیل کرده است، اهمیت داشت و جذاب بود. خوشحالم به همراه این گروه کار غیر کلیشهای در زمینه دفاع مقدس انجام دادم.
حسین جمالی: به نظر من این کار در تجربیات اندکی که نسبت به سایر اعضای گروه دارم، کاری متفاوت و جذاب است.
* البته کمترین تجربه در تئاتر را در این گروه لیندا کیانی دارد که برای اولین بار روی صحنه تئاتر حضور پیدا کرده است.
جمالی: البته منظور من این است که در این گروه همه حرفهای و از قشر تحصیلکرده و صاحبنظر هستند و اعضا به بهترین شکل ممکن ایدههای خود را ارائه و اجرا میکنند. برای من جالب بود در قصهای که در نمایش “من که دا نیستم” وجود دارد سه نسل با اتفاقات رخ داده برای آنها، وجود دارند. یکی از آن نسلها، نسل من بود که کاراکتر مد نظر نیز 32 سال سن داشت و هم سن من بود. به قول دیالوگی از نمایشنامه “هملت” که میگوید بازیگر میتواند روی صحنه دردهای درونی خود را نشان دهد، فضا و فرصت برای من فراهم شد تا حرفهای خود را بزنم.
نسل دیگر موجود در نمایش نسلی است که با شخصیت مهندس نشان داده میشود که میخواهد توسعه را به هر قیمتی انجام دهد و روی داشتهها آسفالت بکشد تا رنگ و بویی از آنها وجود نداشته باشد. نسل سوم، کاراکتر “دا ” در نمایش ما است که مستقیم با جنگ در ارتباط بوده است. اشعاری که من و مجید رحتمی در نمایش استفاده میکنیم نیز متفاوت است زیرا آقای پارسایی میخواست کلام موسیقایی و شعرها و یا نوحهها متفاوت از آن چیزی باشد که مخاطب پیش از این شنیده بود.
*شما به عنوان فردی که در زمینه دفاع مقدس هم بازیگری و هم کارگردانی کرده اید نظرتان درباره ایده هایی که در اجرای این نوع تئاتر ابتر میمانند، چیست؟
مهدوی: تمام درامهای قوی و محکم، چه خارجی یا ایرانی سرچشمهشان یک خاطره یا گزارش است. حال اگر مجموعهای از خاطرات را در اختیار داشته باشید که اکثر مردم آن را خوانده یا با آن آشنا هستند، دست شما برای خلاقیت بسته میشود زیرا همه اتفاقات مستند است. برداشت از رمان راحتتر است زیرا خلاقیت و فانتزی را در خود دارد.
وقتی تماشاگر از هر قشری با نمایش ارتباط برقرار میکند بیانگر خلاقیت اثر و عوامل تولیدکننده آن است. فکر میکنم کاری که انجام شد کار ارزشمندی است. خود من عاشق موضوع دفاع مقدس هستم و معتقدم ایدههای بسیار زیادی درباره آن وجود دارد. معتقدم این ایده ها تمام نمیشود و هنوز هم خاطرات جذابی برای روایت وجود دارد. جنگ جهانی دوم که تنها 5 تا 6 سال طول کشید بستر ایدههای بسیاری برای خلق آثاری هنری بوده است در حالیکه دفاع مقدس ما 8 سال طول کشید.
با وجود اینکه ما با پیش زمینه ذهنی به سراغ دفاع مقدس میرویم باید بدانیم که هنوز حرفهای نزده بسیاری درباره دفاع مقدس وجود دارد که باید به سراغ آنها برویم و بیانشان کنیم. این نگاه میتواند ما را از کلیشهها و شعارزدگی دور کند. اما معتقدم در بازیها و حتی طراحی لباس “من که دا نیستم” نیز کلیشهای دیده نمیشود.
معتقدم باید کارگروه هایی بعد از اجرای آثار موفق دفاع مقدسی حالا چه در حوزه هنری و یا مکان دیگری تشکیل شود تا به بررسی چگونگی جذب مخاطب و توجه به نمایشهایی در حوزه دفاع مقدس پرداخته شود چون جایی مثل حوزه هنری احتیاج به تماشاگر دارد بنابراین می توان به گروه هایی که متقاضی اجرا در این مکان هستند راهکارهایی که از نمایشهای پر مخاطبی مثل “دا” گرفته شده نشان داد. حوزه هنری چندین سالن مناسب تئاتری دارد حیف است که بدون کاربرد بماند.
قصابیان: در سینما “لیلی با من است” یک اتفاق است ولی در تئاتر این اتفاق رخ نداده است. باید دید این مشکل تئاتر ما است یا هنرمندان تئاتر؟
* در تئاتر هم آثاری نظیر “پچپچههای پشت خط نبرد” علیرضا نادری را داشتیم که اثری تأثیرگذار و اتفاق خوبی در زمینه تئاتر دفاع مقدس بود.
پارسایی: اما تبدیل به یک اتفاق نشد.
قصابیان: درست است تعدادی نمایش در این زمینه بوده اند اما تعدادشان محدود بوده و نتوانستند جریان ساز شوند.
* دلیل تداوم نداشتن چنین روندی در تئاتر ایران نگاهی است که به مقوله تئاتر دفاع مقدس وجود دارد و این نگاه خارج از حوزه فرهنگ و هنر به این عرصه تحمیل میشود.
پارسایی: یکی از دلایل مهم هم نبود اجرای عمومی چنین آثاری در طول سال است.
* در همه جای دنیا این فرهنگ و برنامه ریزی وجود دارد که داشته های جنگهای رخ داده مثل جنگ جهانی دوم در آن کشورها حفظ شود اما متاسفانه در کشور ما بیشترین ضربه از ناحیه فرهنگ و هنر خورده شده است اما نه از جانب هنرمندان بلکه به واسطه نگاه هایی که از بیرون به تئاتر وارد شده است. وجود آثار کلیشه ای باعث شده مضامین اصلی از بین برود. بنابراین در حوزه فرهنگ و هنر در زمینه دفاع مقدس به خطا رفته ایم. شما فکر میکنید ما می توانیم این نگاه را تغییر دهیم چون ما حتی نمی توانیم تبعات جنگ را به نقد و چالش بکشیم.
پارسایی: من از چند منظر به این سوال پاسخ می دهم. همانطور که ما نسبت به گسست نسل هایمان نگرانی داریم نسبت به گسست فرهنگی هم باید نگران باشیم. این امر می تواند عوامل متعددی داشته باشد. بخشی از آن به تنگ نظریهای دستگاه های فرهنگی باز می گردد چون نگاه تحمیلی و سلیقه ای و بخشنامه ای نیز در این گسست موثر است اما بخشی به هنرمندانی که دستی بر آتش دارند هم مربوط می شود. به این شکل که باید دید درست به این قضیه ورود می کنند یا خیر. بخشی هم به مطالبات فرهنگی که جامعه از این مضامین دارد باز می گردد. بنابراین وقتی این ها را به عنوان یک مثلث کنار هم قرار می دهید هر ضلعش تاثیرات مثبت و منفی خاصی دارد.
مثلا در سالهای نخست شروع جنگ و بعد از پایان جنگ کمتر دستگاه دولتی وجود داشت که بخواهد هنرمندان را به ساخت آثاری در زمینه دفاع مقدس وادار کند. چرا؟ به این دلیل که انقدر پدیده زشت تهاجم قابل لمس بود که خود هنرمند احساس تکلیف می کرد. باید دید در چه فرایندی این انگیزه تبدیل به سلب انگیزه شد. نگاه تنگ نظرانه یا سلیقه ای که دستگاه فرهنگی و یا مجموعه تفکرات حاکم بر آن مجموعه به هنرمند دارد و او را مجبور می کند که باید مثل من فکر کنی و آنطور که من می خواهم خلق کنی، رفته رفته باعث می شود جریان خلاق صاحب انگیزه در هنرمندان ما که به عنوان یک فریضه انجام می شد به انزوا کشیده شود.
نویسنده دست به قلم و کارگردان فعالی که در دهه 60 کار می کردند تاثیر کمی در آگاهی سازی مردم نداشتند. نمی گویم که در رده یک رزمنده بودند اما هرکدام به نوبه خود رسالتی داشتند اما الان بچه ها دلزده و دلسرد شده اند.
بعد از مدتی ناگهان دستگاه های فرهنگی دیگر احساس نیاز کردند و پا به این عرصه گذاشتند. یعنی به جای اینکه اعتمادسازی کنند شروع کردند یک سری رفتارهای مجازی از این جنس که نسل جدید و چهره های تازه ای را وارد این عرصه کنند و یا با برگزاری ورک شاپ ها اتفاق خاصی را به وجود بیاورند.
جایی ما سرمایه ای را از دست می دهیم که این سرمایه، سرمایه بزرگ کشور ماست. به این شکل به آدم های خوش فکری که می نویسند آسیب می رسانیم چون در این شکل آدم های زودرس را تحویل جامعه می دهیم. آدم هایی که هنوز نیاموخته و تجربه نکرده اند و تنها به دلیل غیبت صاحب نظران و موثرین، در جشنواره های رنگارنگ و پاتوق ها و محفل های مختلف مدام تقدیر میشوند.
به طور جد ما در طول دو دهه گذشته یعنی ابتدای دهه 70 تا انتهای دهه 80 ناخواسته شاهد اتفاقاتی بودیم که جمع کثیری از دلسوختگان و موثرین عرصه هنرهای نمایشی انگیزه های شخصی و علایق و سلایقشان را برداشتند و از این حوزه بردند حالا به هر دلیلی.
*شما هم در عرصه تئاتر مدیر بودید و هم در تئاتر دفاع مقدس و حوزه نمایشهای مذهبی فعالیت می کردید. در سالهای اخیر از چیزی به عنوان توسعه در تئاتر مقاومت نام برده می شود که در واقع به جای توسعه غبار فراموشی روی برخی وقایع کشیده است. این امر باعث می شود که نسل آینده هیچ خاطره ای از این دوران به یاد نیاورد.
پارسایی: مسئولان فرهنگی در این مقطع اگر هوشمند عمل می کردند که البته خود من هم یکی از همین مدیران بودم باید آسیب شناسی می کردند و مشکل را می یافتند. باید دید در حوزه آیینی سنتی چه اتفاقی افتاده است که دیگر شاهد خلاقیتی نیستیم. در حوزه درام نویسی ما دیگر چند نفر مثل رادی، رحمانیان، چرمشیر و نادری داریم؟ باید دید این مسیر چرا در دستانداز افتاده است. همین اتفاق هم در حوزه رویکردهای مضمونی و دینی افتاده است.
در حوزه مقاومت محدودیت ها شامل حوزه اجرا هم می شود. به این دلیل که شما میخواهید شخصیت پردازی کنید اما به شما اجازه داده نمی شود یک شهید را با دلبستگی هایش نشان دهید. یک شهید را با دلتنگی هایش به تصویر بکشید. به این شکل به سرعت نقد می شوید و به شما این ایراد گرفته می شود که دارید شخصیت شهید را متزلزل نشان می دهید. درصورتی که به این شکل نیست و اسطوره های جنگی ما روزی یک نوجوان و جوان بالغ بودند که از کوچه و پس کوچه های شهرشان حتی با کلی تردید و خرد به جنگ رفته اند.
بنابراین فرایند شکلگیری آنها از بچه محل دیروز ما تا سردار امروز یک فرایند کاملا انسانی است. اما وقتی که به تئاتر می رسیم می گویند این فرایند را حذف کرده و یک شبه یک قهرمان خلق کن. خوب این حرف برای ما قابل قبول نیست. نوجوان ما نمیتواند این شهید را باور کند چون این آدم اصلا آسیب پذیر نیست و نقطه ضعفی هم ندارد.
همین مسایل باعث شد که برخی از هنرمندان ما حاضر نشدند ساختار نمایششان را به دلیل نگاه خاص دستگاه فرهنگی تغییر دهند پس گفتند ما دیگر نمی نویسیم.
به این شکل افرادی جایشان را گرفتند که به دنبال جایی برای دیده شدن می گشتند. اشکالی ندارد که این جوان ها فعالیت کنند چون آنها هم سرمایه های این مملکت هستند اما باید دید جایشان کجاست و به چه قیمتی می خواهند دیده شوند. بعد شیپور دست می گیریم و به همه اعلام می کنیم که ما داریم نسلی نو را به تئاتر کشور معرفی می کنیم پس داشته ها و پشتوانه این جوانها کجاست؟
ما در آثارمان روحیه انسانی و لطیف این رزمندگان را از آنها گرفتیم و به این ترتیب از لحاظ تعریف شخصیت روحانی و مذهبی هم آنها را متزلزل کرده ایم. چون این افراد با خردورزی به این جایگاه رسیده اند. امروزه اگر از شهیدانی چون همت، باکری و زین الدین نام می بریم می دانیم که آنها با خرد و آگاهی به این جایگاه رسیده اند. یک رزمنده در شرایطی که یک طرف میدان جنگ و طرف دیگر عروسی است باید به یک خودباوری، شوریدگی و شیدایی رسیده باشد که بر مرگ چیرگی پیدا کند. این اتفاق و رسیدن به این نقطه آرمانی یک مقدمه دارد اما به ما می گویند همه این عقبه را حذف کنید و شخصیت از راه نرسیده و بدون اینکه مخاطب چیزی در مورد گذشته اش بداند، شهید شود.
این تنگ نظری ها باعث می شود که مخاطب که یک ضلع مثلث تئاتر است پیش خودش بگوید اشکالی ندارد شما دهه 60 این تئاترها را به من نشان دادید. دهه 70 هم نشان دادید باز هم ایرادی ندارد ولی دهه 80 دیگر چرا اینها را به ما نشان می دهید؟ دیدگاه و دریافت های منِ مخاطب نسبت به گذشته فرق کرده شما نمی خواهید فرق کنید؟ وقتی هم یک دلاورمردی در عرصه فرهنگ پیدا می شود و به هنرمند می گوید برو کار کن من پشتت هستم به خاطر تمرین خودسانسوری دیگر کسی باور نمی کند.
بزرگترین اتفاقی که می تواند بچه های ما را طی سالهای آینده سرشوق بیاورد این است که آنها را کمی آزاد بگذاریم تا خلاقانه به این موضوعات بپردازند. الان بچه های تئاتر برادری شان را به مردم و نظام و حاکمیت ثابت کرده اند پس اجازه دهیم که با خیال راحت کار کنند. این اعتمادسازی باید تا جایی استمرار داشته باشد که این تماشاخانه های ما باشند که بروند به دنبال هنرمندان و از آنها درخواست کنند که در سالنشان اجرا کنند. تا جایی که دیگر نظارت با بچه های هنرمند کاری نداشته باشد. یک هنرمند کارش خلق اثر است و مخاطبش هم تماشاگران سالن نمایش هستند پس مرکز هنرهای نمایشی دیگر نباید کاری به کار هنرمند داشته باشد.
باید کار را به دست هنرمند و اهل فن بسپاریم. یکبار هم باید دستگاه های فرهنگی خودش را به هنرمند ثابت کند چون ما منابع مالی زیاد گسترده ای نداریم و تنها عشق به تئاتر این سرمایه های انسانی را دور هم جمع می کند. باید کاری کنیم که هنرمندان به جای اینکه مدام با بدنه دولتی اصطحکاک داشته باشند بدنه دولتی را به عنوان یک پشتیبان برای خودشان ببینند. اگر قرار است دولت به هنرمند کمک کند باید برنامه هایی برای یکسال فعالیت او و گروهش داشته باشد تا هنرمند به ارتزاق یک اجرا و یک کار دلخوش نباشد. باید به یک سال فعالیت یک گروه کمک کنیم و او را ترغیب کنیم که به برنامه های طولانی مدت بیندیشد. باید برنامه های سالانه چون برگزاری رپرتوار، کارگاه های آموزشی – پژوهشی، نمایشنامه خوانی، تولیدات مشترک و… برای یک گروه تعریف کنیم تا در طول سال بیکار نباشد. سالن های نمایشی هم به این شکل از میزان یارانه ای که به گروه ها تعلق می گیرد ارتزاق می کنند.
*چرا خود شما در دوران مدیریتتان این کارها را انجام ندادید؟
پارسایی: من در دوران مدیریتم هنوز به این درک نرسیده بودم و زمانی که رسیدم اثبات این موضوع بسیار مشکل بود. من در زمانی از مرکز هنرهای نمایشی بیرون آمدم که کشور درگیر یک سری اتفاقات سیاسی شده بود و هیچ کس دیگر حوزه فرهنگ را نمی دید. ولی باور کنید اگر روزی در جایگاه مدیریتی یا مشاوره قرار بگیرم همه پیشنهاداتی را که دادم به عنوان دستورالعمل مدیریت اجرایی خودم مد نظر قرار خواهم داد. اگر به گذشته برگردیم من به عنوان یک مدیر فرضی همه سالن هایی را که تحت حمایت مرکز هنرهای نمایشی است در اختیار بخش خصوصی قرار خواهم داد.
* متاسفانه یک نگاه کلیشه ای در ذهن مخاطب شکل گرفته تا جاییکه حتی نمایشی مثل “من که دانیستم” هم که کاری با شیوه اجرایی متفاوت است ممکن است در اجرا با دافعه روبرو شود چون وقتی مخاطب می شنود که نمایشی با موضوع دفاع مقدس در حال اجرا است ناخوداگاه پیش داوری می کند.
پارسایی: موضوع، زمان اجرا و مکان سه عنصر مهم هستند که باعث می شود مخاطب در مورد کاری قضاوت کند. برای این نمایش حوزه هنری می شود مکان، اجرا همزمان با هفته دفاع مقدس می شود زمان و موضوع هم می شود کتاب “دا”. به هر حال برای من حیرتانگیز بود که تا این اندازه از کار استقبال شد.