خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ و هنر: سینما “پولیدور” نام قبلی سینما “قدس” است که در ضلع جنوبی میدان ولیعصر در شهر تهران قرار دارد و 46 سال از ساخت آن می گذرد. هنوز نسلهای مختلفی از دیدن آثار مورد علاقه خود در این سالن خاطره دارند. اگر چه این سینما این روزها مخاطبان کمتری دارد اما هنوز در کنار سرگروه بودن، در مرکز توجه سینمادوستان قرار دارد و هر کدام از ما که علاقمند به هنر سینما هستیم حتما طی این سالها چندین بار فیلم های دوست داشتنی زیادی را در این سینما دیده ایم.
وقتی اول هفته وارد این سالن سینما شوی قطعا نباید توقع داشته باشی با مردم زیادی روبرو شوی. ساعت نزدیک 12 ظهر و سانس اول با نمایش فیلم “پل چوبی” در حال به اتمام رسیدن است. مقابل ورودی سینما تابلوی بزرگی قرار دارد که نمایی از همین سالن با نام قبلی خود “پولیدور” دیده می شود. با پرس و جو از “علی ظریفی” مدیر داخلی سینما متوجه می شویم که این تابلو متعلق به زمان افتتاح سالن در 2 نمای شب و روز است. میدان ولیعصر در این تابلو با یک معماری قدیمی در مقابل سینما چشمانداز جالبی دارد. خیابانهای خلوت تهران هم که قطعا قابل مقایسه با شرایط فعلی نیست.
روز ملی سینما (21 شهریورماه) فرصت و بهانهای شده است که به دیدن این سالن قدیمی سینما بیاییم؛ سینمایی که این روزها به دلیل رجوع کم مخاطبان، گیشه بی رونقی که دارد و به همین دلیل بارها تا مرز تعطیلی پیش رفته است. با اینکه به لحاظ جغرافیایی در منطقه خوب و مرکزی شهر تهران قرار دارد اما چندین بار از نصیری صاحب سینما شنیده ام که مدتی است هزینه کارمندان را هم تامین نمی کند.
داخل سالن اصلی که میشویم چراغها خاموش است و تعدادی از مردم در حال دیدن سکانس های پایانی “پل چوبی” به کارگردانی مهدی کرمپور هستند. فیلم به پایان می رسد و با شروع تیتراژ و طبق یک سنت اشتباه کم کم همه سالن را ترک می کنند و کمتر کسی منتظر می شود تا نام تمامی عوامل این اثر روی پرده دیده شود.
با راهنمایی علی ظریفی مدیر داخلی سینما همراه با عکاس به سمت اتاق آپارات میرویم. حدود 130 پله را باید طی کنیم تا به همان اتاق کوچکی برسیم که دستگاه آپارات در آن قرار دارد. تقریبا اتاق در بالای پشت بام قرار دارد. ما که خسته شدیم اما برایمان جالب است که در این سالها چه کسی هر روز این پله ها را طی کرده است. قطعا این عشق به هنر سینما است که می تواند تو را راهی کند تا هر روز این مسیر طولانی را طی کنی تا به آن بالا برسی.
آپارتچیِ عشق سینما
وارد اتاق که می شویم مرد مسنی با خوشرویی از ما استقبال میکند. سانس اول تمام شده و حالا زمان استراحت است. این اتاق طراحی جالبی دارد. کنار دستگاه یک تخت وجود دارد و کمی وسایل اولیه مانند یخچال و….
مشخص است که مرد آپارتچی اینجا زندگی می کند و به نوعی خانه دوم وی محسوب می شود. روی دیوار عکسهای قدیمیاش نصب شده و در گوشه ای دیگر عکس هایی از فیلم هایی همچون “چپ دست” و “دختر ایرونی” و… دیده می شود. کنار تمامی این عکسها “علی صادقی” آپاراتچی سینما با امین حیایی یک عکس مشترک دارد.
وی درباره این عکس توضیح می دهد: من زمانی در کنار آپارتچی بودن، در بخش حمل و نقل هم فعالیت میکردم. این عکس پشتصحنه فیلم “ستاره میشود” فریدون جیرانی است. حیایی بازیگر این فیلم بود و یک روز پشت صحنه با هم عکس یادگاری گرفتیم.
اتاق آپارات یا سلول انفرادی!
صادقی در ادامه برای ما از فعالیت چند ساله خود در سینما می گوید: من از سال 1348 تا امروز در سینماهای مختلفی کار کردهام. مدت خیلی زیادی در سینماهای لاله زار بودم و پس از آن در سینما آفریقا و بعد از مدتی در سینما قدس بازنشسته شدم. امروز هم جای یکی از دوستان آمده ام. من خرداد 92 در همین سینما بازنشسته شدم. عمده فعالیتم قبل از انقلاب در سینما “نادر” در لاله زار بود که متعلق به ناصر مجدبیگدلی است. وی هم اکنون در اطراف شمال به حرفه سینماداری مشغول است.
صادقی سالها است در همین اتاقکها مشغول کار است. به گفته وی این اتاق آپارات سلول انفردای است که باید هر روز از صبح تا 12 شب در آن، روز خود را شب کند. وی با خنده میگوید: من بعضی از روزها حتی آفتاب را هم نمیبینم. از یک طرف عشق به سینما و از طرف دیگر تامین نیاز مالی باعث شد همه این شرایط را طی این سالها تحمل کنم. البته بیشتر کارمندان سالنهای سینما در لاله زار قبل از انقلاب سربازان فراری بودند چرا که بدون اینکه کسی مزاحمشان شود می توانستند در این سالنها کار و حتی بتوانند خرج روزانه خود را تامین کنند.
این پیرمرد خوشرو با اینکه شاید از شرایط زندگیش در تمام این سالها راضی نباشد، اما با خنده می گوید: سینما قبل از انقلاب حاشیه های زیادی داشت. من شاید دوست داشتم وارد این حرفه شوم اما آن زمانها مسائل حاشیه ای زیاد بود و من ترجیح دادم در همین اتاقک در کنار دیدن فیلم به عشق و علاقهام نزدیک شوم. اما بعد از انقلاب شرایط برای کار بهتر بود. به همین دلیل مدتی هم در پشت صحنه کار می کردم.
در میان صحبتهای ما سانس دوم شروع می شود و وی باید حلقه ها را آماده کند. در عین صحبت با ما کار خود را آغاز می کند. بارها در میان صحبتهایش از فیلم “پل چوبی” تعریف می کند و توضیح می دهد: من فیلم هایی را دوست دارم که تفکر سیاسی اجتماعی دارند. همین فیلمی که روی پرده است، بارها و بارها طی این روزها از همین دریچه های کوچک آپارات آن را دیده ام.
یاد ایرج قادری به خیر
به سکانس های مورد علاقه خود در فیلم که می رسد ما را هم به دیدن آن دعوت می کند. “دنیا”، “زندگی خصوصی” و چندین فیلم دیگر را هم از جمله آثاری می داند که با تفکر وی همخوانی دارد. البته عاشق سینمای کیمیایی است و با آب و تاب از “گوزنها” برای ما تعریف می کند. اینکه بارها و بارها این فیلم را در همین اتاقک ها دیده است. زندهیاد ایرج قادری هم دیگر کارگردان مورد علاقه اوست که تاکید می کند بارها و بارها آثارش را دنبال کرده و با خبر درگذشتش بسیار ناراحت شده است.
وی در ادامه از خاطرات خود در سینماهای لاله زار می گوید و با خنده رو به ما تاکید می کند: حالا سینماها را نگاه نکنید که در سانس صبح هیچ کس به دیدن فیلم نمی رود، ما در سینما “نادر” در لالهزار ساعت 8 صبح هم سانس داشتیم. ما وقتی صبح سر کار می آمدیم مردم صف می کشیدند. در همان زمان ما سه فیلم را با یک بلیت در سه سانس برای مردم نمایش می دادیم. این سانسها خیلی مخاطب داشت. یک فیلم ایرانی به همراه یک اثر خارجی و هندی فیلم هایی بودند که با یک بلیت به نمایش در می آمدند. البته گاهی هم مدیر سینما از ما می خواست که به سلیقه خودمان از هر فیلم کمی کوتاه کنیم. جالب است این سه فیلم را می شد با 2 زار دید! چقدر هم صف این فیلم ها شلوغ می شد.
سینماهای لاله زار مثل الماس می درخشیدند
صادقی از شرایط فعلی گیشه های سینما گله می کند و می گوید: وقتی هوا تاریک می شد من سینما را ترک می کردم. لاله زار در آن زمان با سالن های سینمایی که داشت مثل الماس می درخشید. من با پوست و استخوانم تمامی آن روزها را لمس کردم. حالا که در آن خیابان قدم می زنم به یاد تمامی سالنهایی که حالا تعطیلند و متروکه شدهاند، غصه میخورم. زندگی من آنجا بود. سینما صحرا، سروش و… نیز این روزها به دلیل مشکلات بسته شده اند. به خدا حیف است! دل من که می گیرد این خبرها را می شنوم. سینما نادر، ایران، ادئون، البرز، آزادی، رویال ب. ب، آفریقا و قدس سالنهایی است که در تمام سالها من در آنها فعالیت کردم. اما حالا فقط چند سینما از میان آن همه هنوز باز است. یادش بخیر سینما تئاتر البرز پر از خاطره بود. مرحوم شیراندامی و هادی اسلامی مدیریت آن را برعهده داشتند و در کنار فیلم تئاتر هم اجرا می شد. مدیران خوبی بودند.
وقتی آمدند تا حلقههای “تحفه هند” را بسوزانند هرگز فراموشم نمیشود
وی با اشاره به همکاری خود با سینما قدس توضیح می دهد: سال 74 به این سینما آمدم از همکاری با برادران نصیری بسیار راضی هستم. هوای ما را دارند. یادم هست در همان سالها فیلم “تحفه هند” اینجا اکران شده بود. خاطره بدی از این فیلم دارم. یک روز وقتی در آپارات مشغول پخش فیلم بودم از پایین با من تماس گرفتند که فیلم را قطع کن و چراغها را روشن کن. من هم همین کار را کردم. هرگز فراموش نمی کنم یکی از افرادی که این روزها کارگردان شده است با تعدادی دیگر وارد سالن شدند و مردم را به زور بیرون می کردند. حتی دنبال حلقه های فیلم می گشتند تا آنها را بسوزانند اما من نگذاشتم و آدرس اشتباهی دادم تا نتوانند اتاق آپارات را پیدا کنند. این خاطرات هرگز فراموش نمیشود….
در اواسط سانس دوم نمایش فیلم اتاق آپارات را ترک میکنیم و به سمت سالن می رویم. همان 130 پله را دوباره باید طی کنیم تا بتوانیم کمی با مدیر داخلی سینما صحبت کنیم. برادران نصیری در سفر هستند و باید برای گرفتن اطلاعات بیشتر سراغ مدیر داخلی برویم که گویا نزدیک به 50 سال است به این حرفه مشغول است.
مدیر سینمایی که از 8 سالگی وارد سینما شد
ظریفی از آن عاشقان سینما است که از هشت، نه سالگی وارد سینما شده است. وی درباره ورود خود به این حرفه می گوید: من از ابتدا کارم را از سینما “دیانا” یا “سپیده” فعلی از سال 1340 شروع کردم. بعد در سینما بهمن (کاپریل) در تهران کار می کردم و بعد از مدتی در یک سینما حوالی رفسنجان فعالیت می کردم. بعد از آن در سینما اهواز کارم را ادامه دادم. بعد از انقلاب هم دوباره به تهران آمدم در سینما لیدو (جام جم) کار کردم. بعداز آن هم در سینما المپیا، بلوار و حالا هم در قدس کار می کنم. البته چند ماهی هم در سینما کریستال که جزو مولن روژها بود فعالیت می کردم.
وی با علاقه خاصی از گروه سینمایی مولن روژها صحبت می کند و در اینباره توضیح می دهد: در این گروه چندین سالن سینما بود که معروف به مولن روژها بود. کریستال، برلیان و… از جمله این سینماها است. تمامی این سالنها متعلق به یک نفر بود و آنها را اجاره کرده بود. همه این سالنها آرم مولن روژ داشتند. البته استودیو هم داشتند و واردکننده فیلم های خارجی بودند. در آن زمان بهترین فیلم های خارجی توسط کمپانیهای پارامونت و یونایتد آرتیست ساخته می شد و این صاحبان سینما پخش داخل ایران آثار خارجی این کمپانی ها را برعهده داشتند. مرتضی و مصطفی اخوان صاحبان این سینماها بودند.
در خیابان فریاد میزدم برنامه امشب سینما …
ظریفی در میان صحبتهایش اشاره می کند که از کودکی وارد سینما شده است. این برای ما نکته جالبی بود و به نوعی آدم را یاد فیلم “سینما پارادیزو” می اندازد. وی دراینباره توضیح میدهد: من از کودکی علاقه زیادی به سینما داشتم. همان سن هشت سالگی بعد از فوت پدرم، پوستر فیلم ها را در خیابان تبلیغ می کردم. فریاد می زدم برنامه امشب سینما شهرزاد و فیلم را معرفی می کردم. روزی 5 زار می گرفتم و خرج زندگیم را هم تامین می کردم.
وی میافزاید: بعد از آن شاگرد آپارتچی شدم. همان زمان در بجنورد زندگی می کردیم. مکانیکی بود که کار تعمیر دستگاههای آپارات را انجام می داد. یک روز وقتی من را دید که با چه علاقه ای کار می کنم پیشنهاد داد بهتر است با توجه به این عشقی که به سینما دارم برای ادامه کار راهی تهران شوم و در کنار برادرم اینجا زندگی کنم. در تهران نیز با همان شغل شاگرد آپارتچی در سینما دنیا در چهارراه استانبول کارم را شروع کردم. بچه سال بودم و کمی بعد با آپارتچی دعوایم شد و از آنجا بیرون آمدم و رفتم سینما پارک. بعد از این سینما، وارد مولن روژها شدم و به عنوان شاگرد آپارتچی سیار کار می کردم از اول هفته تا آخر هفته، هر روز در یکی از سینماهای مولن روژ بودم.
تمامی این خاطرات را وقتی از یک عشقِ سینما می شنوی خیلی لذتبخش است. ظریفی با سن و سالی که دارد، تاریخ تمام فعالیتهای خود را دقیق از حفظ است. این موضوع به ما کمک بیشتری می کند. وی در ادامه ذکر خاطراتش اشاره میکند که حتی مدتی قبل از اینکه مدیریت سالن سینما را برعهده داشته باشد، کنترلچی بوده است.
روزگاری مردم اجازه داشتند در سینما سیگار بکشند و سینما را آتش زدند
وی در ادامه توضیح می دهد: چند مدتی در سینما دیانا کنترلچی بودم. چند ماه بعد، معاون مدیر سینما شدم و این قدم بلندی برای من بود و خیلی خوشحال شدم. اما بعداز مدتی با صاحب سینما بحثم شد و تبعیدم کردند به سینما کریستال. چند ماه بعد سر نمایش یک فیلم خارجی که عنوانش یادم نیست، این سینما آتش گرفت. آن زمان مردم می توانستند در سالن سینما سیگار بکشند به همین دلیل از این اتفاقات زیاد رخ می داد.
ظریفی خاطرات خود را اینگونه ادامه می دهد: بعد از آتش گرفتن سینما کریستال، دوباره به سینما دیانا برگشتم. آن زمان فیلم “آیا پاریس میسوزد” اکران شده بود و خیلی مخاطب داشت. من هم تنها کسی بودم که شماره صندلیها را حفظ بودم به همین دلیل برای اینکه بتوانم به خوبی مردم را در سالن سینما در سانسها جا دهم از من دعوت کردند تا دوباره با آنها همکاری کنم.
وی در میان صحبتهایش درباره حقوق کم این حرفه در زمان قبل از انقلاب می گوید: من در همان سالها که در سینما دیانا بودم، ازدواج کردم. اما دیگر با این حقوق نمی توانستم مخارج زندگیم را تامین کنم. به همین دلیل دوباره به شهرستان رفتم و مدیریت سینمایی در رفسنجان را برعهده گرفتم. بعد از چند سال دوباره به سینما اهواز رفتم و بعد انقلاب شد و به تهران آمدم تا حالا.
مخاطبانی که از 8 صبح صف می کشیدند
سانس دوم هم تمام شد و کم کم مخاطبان سالن سینما را ترک می کنند. با هم درباره گیشه سینماها و تفاوت آن با سالهای دور حرف می زنیم. ظریفی هم مانند صادقی آپارتچی سینما، به سانس های اول صبح در لاله زار اشاره می کند و می گوید: ما در آن سالها صبح زود هم فیلم نمایش میدادیم. اما حالا سانس های صبح اصولا برای هیچ فیلمی شلوغ نمی شود. البته بیشتر کسانی که در آن زمان سانس اول صبح به سینما می آمدند، سربازارن شهرستانی بودند. اما فراموش نکنیم که مردم آن موقع بیشتر برای دیدن فیلم به سینما می رفتند.
وی ادامه می دهد: در زمان قبل از انقلاب ما 280 سالن سینما برای جمعیت سه میلیونی تهران داشتیم. اما حالا 100 سینما با این تعداد جمعیت داریم. در صورتیکه که به غیر از پنج شنبه، جمعهها روزهای هفته هم سالن سینما پر بود. ما در همین سینما قدس نزدیک به دو سال بود که مخاطب نداشتیم. چند بار می خواستیم سالن را تعطیل کنیم. با اینکه سینما قدس مرکزیت دارد و در موقعیت خوبی قرار دارد این سالها من خیلی ندیدم که مردم برای فیلم صف بکشند.
“مارمولک” و “عقابها” مردم را به سینما کشاند
ظریفی حرفهایش را اینگونه تکمیل میکند: اما یادم نمی رود برای فیلم “مارمولک” چه صفهایی جلوی در سینماها بسته می شد. اما حالا دیگر همچین اتفاقاتی نمی افتد. برای فیلم “عقابها” سال 64 ساعت 8 صبح ما سانس داشتیم. در یک سالن 1000 نفر فیلم می دیدند. بلیت هم نفری 9 تومان بود و ما 10 سانس فیلم را نمایش می دادیم. 90 هزار تومان در یک روز گیشه فروش داشت. اما حالا!
منافقین میخواستند سینما را آتش بزنند
از او می خواهم از خاطرات تلخ و شیرین آن روزها برایمان بگوید. خاطراتی که قطعا برای همه عاشقان سینما، شنیدنش خالی از لطف نیست. ظریفی به نمایش فیلم “پنجره” در سینما دیانا اشاره می کند و می گوید: سر نمایش این فیلم یک روز رفتم به داخل سالن سر بزنم که بوی بنزین زیادی را احساس کردم. چراغها را روشن و فیلم را قطع کردم. از طرفی هم سالن سینما پر بود و هم سالن انتظار. از همه مردم خواستم بدون اینکه فندک یا کبریتی روشن کنند سالن را ترک کنند. انتها و ابتدای سالن دو کیسه پلاستیکی بنزین پیدا کردیم که می خواستند با آنها سالن را آتش بزنند. باورتان نمی شود برای همین موضوع من حسابی کتک خوردم و فکر میکردند من همدست آنها هستم. این یکی از بدترین خاطرات من بود چراکه خیلی کتک خوردم. البته این کار منافقین بود بیشتر. همین جنبه سیاسی موضوع مانند سینما رکس آبادان برای ما دردسر درست کرد.
مردم بعد از دیدن فیلمهای بروسلی چه میکردند!
وی در میان ذکر خاطراتش از دیدن فیلم “قیصر” می گوید و تاکید می کند: زمان نمایش این فیلم کنترلچی بودم. باورتان نمی شود من در زمانی که این فیلم روی پرده بود هر روز در هر سانس سر سکانس مورد علاقه ای که فرمان را با چاقو می کشتند وارد سالن می شدم و بعد از دیدن این صحنه گریه می کردم. این کار هر روز من بود. فیلم های کیمیایی، بهرام بیضایی و داریوش مهرجویی از جمله آثاری بودند که مخاطبان زیادی داشتند. من هم به شدت به آثار این سه کارگردان علاقمند بودم و همه آنها را می دیدم. البته فیلم های خارجی هم در همان زمان پر مخاطب بود. مثلا “هفت دلاور”، “ده فرمان”، “بنهور”، “دکتر ژیواگو”، “کتاب آفرینش”، “اتللو”، “بینوایان” و… فیلم های بروسلی هم که مخاطبان خود را داشت. مردمی که برای دیدن فیلم های بروسلی می آمدند وقتی سالن را ترک می کردند مانند این شخصیت با یکدیگر ورزش رزمی می کردند و سر و صدایشان خیابان را پر می کرد.
ظریفی به آتش زدن سینما رکس آبادان اشاره میکند و می گوید: آن زمان من در سینما دنیا در اهواز بودم. در زمان اکران “هفت شیطان” اتفاق جالبی افتاد. سالن سینما بالای یک پاساژ بود. در همین زمان نمایش، یک نفر الکی داد می زند آتش. 50 نفر از پله ها هجوم آوردند بیرون که تو همین راه زخمی شدند. دو نفر از همان بالا خودشان را پرت کردند پایین و مردند. مردم به خاطر سینما رکس از اینگونه اتفاقات وحشت می کردند. برای این موضوع هم کتک خوردم و دادگاه نظامی هم رفتم. به هر حال برایم دردسر شد و تا پای زندان هم رفتم. بعد از انقلاب هم یکبار در سینما بلوار، شخصی تلفن زد که در ردیف چهار یک بمب جاسازی شده است. من ترسیده بودم و زنگ زدم به پلیس. همان زمان هم فیلم “سگ کشی” اکران بود. پلیس آمد و هر چی گشتیم چیزی پیدا نکردیم. بعدا متوجه شدم که فقط یک شوخی بوده است.
در آمد کم حرفه سینماداری
با تمام این خاطرات تلخ و شیرین که وی با هیجان تعریف می کند، اما باز از شرایط سخت مالی این حرفه گله می کند و می گوید: حقوق بازنشستگی من امسال 700 هزار تومان شده است. با این حال باز هم ترجیح می دهم سر کار بیایم. من انقدر به این شغل علاقه دارم که بعضی روزها که سینما به دلیل مناسبتهای مختلف تعطیل است من باز هم به اینجا می آیم و در همین سالن خالی می نشینم. من حتی دو تا از فرزندانم می خواستند وارد سینما شوند اما من گفتم این سینما آینده ندارد. آنها هم مشغول حرفه دیگری شدند.
در پایان صحبتهایمان درباره خبرهای روز سینما صحبت کردیم. اینکه قرار است خانه سینما در دولت جدید باز شود و اینکه چقدر ممکن است مسئولان جدید ارشاد فضا را برای تولیدات باز کنند. او که هر روز اخبار سینما را از طریق روزنامه ها دنبال می کند کاملا از اتفاقات روز این حوزه با خبر است.
شنیدن صحبت ها و خاطرات این مرد مسن که با سینما بزرگ شده است، می تواند تو را به خاطرات دور ببرد؛ به روزهایی که این سینما صف های طولانی داشت و باید برای دیدن فیلم مورد علاقهات از کارگردانی که آثارش را دنبال می کنی، ساعتها در صف بایستی… این سوال در ذهن همه ما شکل می گیرد که آیا دوباره روزهای طلایی سینمای ایران بازخواهد گشت تا صنف سینماداران هم بتوانند به ادامه فعالیت خود امیدوار شوند…
گزارش از بیتا موسوی