ایرانگرد نیوز: چه مهر ماه سال گذشته که مجموعه “آخرین روزهای زمستان” برای اولین بار روی آنتن شبکه یک رفت و چه این روزها که از این شبکه بازپخش میشود، دیدن یک قهرمان باورپذیر از روزهای جنگ به یک اندازه هیجان دارد. آن هم وقتی بدانی سازندگان این مستند درام جوانانی هم سن و سال خودت هستند که اصلا میانهای با محافظه کاری ندارند و تا توانستهاند خلاقیت از خودشان نشان دادهاند.
مجموعهای درباره شهید غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری که میتوانی صدای او را در اثر بشنوی و حیرت کنی از تلاش یک گروه برای بازی کردن صداها! صداهایی که برای جان گرفتن تصویرشان و باورپذیرتر کردن اثر، کارهای عجیب و غریبی از محمدحسین مهدویان نویسنده و کارگردان و هادی بهروز فیلمبردار این کار سر زده است. لذت تماشای “آخرین روزهای زمستان” وقتی بیشتر میشود که روایت آن را سیدمحمد آوینی برادر سید شهیدان اهل قلم برعهده داشته باشد.
شهید حسن باقری که 9 بهمن سال 1361 در فکه به شهادت رسید با نام واقعی غلامحسین افشردی معروف به سقّای بسیجیان، جوانترین فرماندهِ ایران در دوران جنگ ایران و عراق بود. وی بهعنوان فرماندهِ قرارگاههای نصر و کربلا نقش مهمی در موفقیت نیروهای ایران در عملیاتهای فتحالمبین و رمضان و همچنین بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر داشت. وی در هنگام شهادت، سِمت قائممقامی فرمانده نیروی زمینی سپاه را برعهده داشت. حال مستند “آخرین روزهای زمستان” سعی کرده زندگی این شهید را از تولد تا شهادت به نوعی بازسازی کند.
اکثر صحنههای مربوط به دههٔ ۶۰ در این مستند بازسازی شده، بهطوری که به نظر میرسد صحنههای واقعی و از آرشیو است. همچنین در این فیلم از صدای واقعی باقری در جنگ استفاده شده است. مهدی زمینپرداز بازیگر نقش شهید باقری است. این اثر به نویسندگی و کارگردانی محمدحسین مهدویان و تهیهکنندگی حبیبالله والینژاد تهیه و تولید شده است. مهمترین و جذابترین بخش این کار استفاده از تصویربرداری ۱۶میلیمتری است که به سبک و سیاق برنامههای روایت فتح ساخته شده است. تصاویر قدیمی و سیاه و سفید یادآور مستند روایت فتح است که با صدای سیدمحمد آوینی برادر شهید مرتضی آوینی همراه است.
گفتگوی ما با مهدویان و بهروز به بهانه هفته دفاع مقدس و بازپخش “آخرین روزهای زمستان” را در ادامه بخوانید:
*شما در “آخرین روزهای زمستان” دست به ساختارشکنی زدید. ما عادت کردهایم برای به تصویر کشیدن قهرمانان ملی آنها را قهرمان بالفطره نشان دهیم؛ آدمهایی دستنیافتنی که حتی نمیتوانند برای مردم الگو باشند. اما خوشبختانه این اتفاق در مستند شما رخ نداده و به اعتقاد من همین عامل اصلی موفقیت مستند شما ست. چقدر جنگیدید تا یک ساختار کلیشهای را به هم بزنید؟
مهدویان: از ابتدا این نگرانی در دوستان نزدیک شهید یا در سپاه وجود داشت که این بچه درسنخوانِ ضعیفِ تنبل که به لحاظ جسمی ناتوان است، چه جذابیتی برای مردم دارد و این چه تصویری است که شما از یک فرمانده تصویر میکنید؟
راستش این نگرانی وجود داشت اما به ما اعتماد کردند و توانستیم کار خودمان را انجام دهیم. خوشبختانه طی جلسات متعددی که داشتیم کسی سعی نکرد مقابلمان بایستد. اما مواردی را در نظر داشتند که به عنوان یک تغییر جدی لحاظشان یا از صراحت خارجش کنیم. با این حال حبیب الله والینژاد تهیهکننده و امیر بنان مجری طرح سعی داشتند دیگران را قانع کنند مردم با واقعیت ارتباط بیشتری برقرار میکنند و این موضوع ترس ندارد.
اما تأکید برای کم کردن صراحت همیشه وجود داشت. جایی در فیلم هست که میگوید “غلامحسین عاشق کتاب خواندن بود، همه چیز میخواند جز کتابهای مدرسه”. میگفتند چرا اینقدر بیتعارف این مسایل را به مخاطب میگویید؟ اما من معتقد بودم باید با همین صراحت موضوعات گفته شود. همین کار را هم کردیم و با مخاطب روراست بودیم. بعد از پخش هم نگران عکس العمل مخاطب بودند اما سرانجام پی بردند این استراتژی درست است.
*نکته جالب در حرفهایتان این بود که حبیب الله والی نژاد که علاوه بر تهیه کنندگی این اثر، مدیریت گروه حماسه و دفاع شبکه اول را نیز بر عهده دارد، پیگیر اتفاقات بود.
مهدویان: اواخر سال 87 زمانی که کار شروع شد، هنوز مهدی فرجی شبکه دو بود و ما هم کار را در این شبکه آغاز کردیم. سال 88 تحقیقات جدی آغاز شد و نیمههای سال بود که فرجی به شبکه یک رفت. پس از آن اوایل 89 و در بخشهای پایانی تحقیقات بودیم که کار وارد فاز تازهای شد. والینژاد به ما اطلاع داد فرجی پیشنهاد داده کار را به شبکه یک ببریم. ما هم استقبال کردیم چون میدانستیم در غیر این صورت کار به نتیجه نمیرسد. به این ترتیب شرایط برای انجام کار بهتر شد.
*پس هنوز برخی هستند که با تصویر ارائه شده موافق نیستند.
مهدویان: بله برخی هنوز گلههایی میکنند.
*اما خودتان راضی هستید؟
مهدویان: بله راضیام. البته برخی قسمتها را که نگاه میکنم معتقدم میتوانست بهتر از این باشد اما در مجموع از کار راضیام.
*90 درصد گروه شما جوان هستند. این عوامل را چطور جمع کردید؟
مهدویان: از اول به هادی بهروز به عنوان فیلمبردار فکر میکردم. علیرضا امینی هم در فیلمهای کوتاه کمکم کرده بود و به عنوان بازیگردان حاضر شد. امیر بنان که از ابتدای ضبط مصاحبهها در سال 89 به عنوان مجری طرح به ما ملحق شده بود و میخواست کار به نتیجه برسد. در گروهِ صحنه جوانی داشتیم که ابتدای کار تصمیم گرفتیم عوضش کنیم و یکی از دوستان، دکتر شجاعی را به عنوان طراح صحنه معرفی کرد. روزبهانی به عنوان جلوههای ویژه و… غیر از این دو دوست آخر و یوسف روحانی برنامهریزمان همه گروه جوان بودند.
*این موضوع در نتیجه کار هم کاملا مشخص است. نیروهای جوان همان شجاعت و خلاقیت جوانی را وارد کار کردهاند. در “آخرین روزهای زمستان” از محافظه کاری خبری نیست.
مهدویان: در این مستند دوستانی دور هم جمع شدیم که قبلا با هم فیلم کوتاه ساخته بودیم. خود من 27 ساله بودم که کار را آغاز کردم و حالا 32 ساله هستم. آن زمان به گزینههای دیگری فکر نمیکردم چون تنها کسانی که راحت میتوانستم با آنها کار کنم، حرف هم را میفهمیدیم و درک مشترکی از سینما داشتیم کنار هم قرار گرفتیم. همه ما از کاری که انجام میدادیم لذت میبردیم. دنبال اینکه قرار است چه پیش بیاید نبودیم. میدانستیم داریم کار بزرگی انجام میدهیم اما همانطور که از آن لذت میبردیم و فیلمسازی مستند مستقل برایمان لذت بخش بود، گروهمان بزرگتر شد گرچه ستونهای پروژه خودمان بودیم. دوستانی که از بزرگان سینما در میان ما بودند میگفتند فضای کارمان شبیه فضای رایج در سینمای حرفهای نیست و دوستی حاکم در پروژه و عشقی که داریم فرق میکند.
همانطور که گفتید گروه جوان ما محتاط نبود و همه جسارت داشتیم. در همه چیز حتی انتخاب بازیگر جسور عمل کردیم. بسیاری به ما میگفتند اصلا نفْس این کار که برای افراد معروف بازیگر انتخاب کنید ممکن است خوب درنیاید. اما ابراهیم امینی سعی کرد برای هر چیزی راهی پیدا کند و از نابازیگران یا بازیگران تئاتر برای فیلم انتخاب کند. درباره نوع فیلمبرداری خیلی سخت یک آدم باتجربه زیر بار آن میرفت، آنها فکر میکردند این کار خطا و بد است. اگر بزرگتری در میان ما بود شاید این نوع کار را میپذیرفت اما تیزی آن را میگرفت و محتاطانه این سبک را اجرا میکرد. اما هادی بهروز نگران اینکه کارنامهاش خراب شود نبود بلکه چیزی را اجرا میکرد که به آن اعتقاد داشت. در بخشهای دیگر هم همینطور. من هم در پرداخت قصه و اجرا در صحنه همین نگاه را داشتم.
*کار را با دوربین 35 گرفتید؟
مهدویان: 16 میلیمتری. دوربین سنگینی که هادی آن را کول میکرد.
بهروز: زمانی که میخواستیم کار 16 انجام دهیم به یکی از فیلمبرداران باسابقه جنگ که با این دوربین کار کرده بود رجوع کردیم او و بسیاری از افراد دیگر خیلی جدی به ما میگفتند این کار را نکنیم و فیلمبرداری چنین پروژهای با این وسعت با چنین فرمتی با شکست روبرو میشود. همه میگفتند سراغ دوربین دیجیتال بروید و بعد روی رنگ و بافت کار کنید. اما برای آنکه سراغ آن دوره برویم باید از ابزار همان دوره استفاده میکردیم. ما ابتدا تعدادی نگاتیو کهنه را که 10-11 سال از تاریخ مصرف آن گذشته بود و جالب اینکه در شرایط درستی نیز نگهداری نشده بودند، برداشتیم و با آنها تست زدیم. حساسیت نگاتیو و وضعیت رنگها را فهمیدیم و در همان دورهای که حسین با بازیگران تمرین میکرد یک جلسه تست زدیم و از نتیجه کار راضی بودیم. ما برای اینکه بافت و رنگ این نگاتیوها بهتر شود، زمان طولانی در لابراتوار صرف کردیم و پروسه سختی گذراندیم تا اهالی لابراتوار را به همکاری با شیوهای که مدنظر داشتیم ترغیب کنیم.
*مگر چه شیوهای مدنظر داشتید؟
بهروز: ما از آنها میخواستیم کاری را که درباره بقیه نگاتیوها انجام میدهند، انجام ندهند! مثلا نگاتیوهای ما تمیز نشود و با آنها با احتیاط برخورد نشود. ما اصلا مشکلی نداشتیم که نگاتیوها خش بیفتد یا صدمه ببیند.
مهدویان: لابراتوار روند مشخصی داشت که ما ناچار بودیم آن را تغییر دهیم.
*اینطور که معلوم است شما در سنگرهای مختلف برای این کار جنگیدهاید!
بهروز: دقیقا. متقاعد کردن افراد سخت بود و ما در کلام نمیتوانستیم این کار را انجام دهیم بلکه مجبور بودیم بخشهایی از راشهایمان را که به صورت اتفاقی از نظر بافت و رنگ به ذهنیت ما نزدیک شده بود به آنها نشان دهیم و بگوییم چنین چیزی میخواهیم. وقتی طرف این نسخه را میدید خوشش میآمد و با ما همراه میشد.گروه فیلمبرداری ما هم حرفهای و از اهالی سینما بودند که با استانداردها آشنایی داشتند و میدانستند باید چطور کار کنند. من مجبور بودم حتی به آنها هم توضیح دادم در این فضای پر از گرد و خاکی که فیلمبرداری میکردیم نیازی به تمیز کردن و گرفتن خاک کاستهای دوربین نیست. حرکت نگاتیو در این کاست خاک آلود باعث ایجاد خطوطی در کار میشد که ما میخواستیم.
دوربین 16 میلیمتری هم دوربینی خشک و آهنی است که حمل آن روی دوش سختی زیادی دارد و شرایط خاصی را به فیلمبردار تحمیل میکند آن هم وقتی 9 ماه فیلمبرداری داشته باشیم. این شرایط مرا برای نزدیکی به آن ایده آل کمک میکرد. شاید به همین دلیل است که تصاویر ما با تصاویر آرشیوی جنگ اشتباه گرفته میشود. در حالی که ما به همه چیز فکر کردیم و هیچ کدام تصادفی رخ نداده است حتی زمانی که میبینید دوربین جا میماند یا فوکوس به موقع ندارد هم فکر شده است.
مهدویان: خطاهای دوربین ما هم براساس تمهیدات بود. مثلا طبق آنچه که در واقعیت وجود دارد فیلمبردار دنبال یک سوژه میگردد و با پیدا کردنش فوکوس میکند اما دستیار هادی از قبل میخواست کادر فوکوس باشد و میگفت بد است و فکر میکنند ما نتوانستهایم تصویر واضح را بگیریم. ما حتی از دستگاههای قدیمی لابراتوار دوباره استفاده کردیم تا به طور طبیعی همان چیزی دربیاید که در آثار روایت فتح میبینید. تماشاچی یک فضای خاص نوستالژیک از دهه 60 در ذهن دارد که میدانستیم با ویدیو نمیتوانیم آن را دربیاوریم.
ما حجم زیادی از صداهای زمان جنگ را پیدا کردیم و تصویر آنها را بازسازی کردیم. شما در این مجموعه صدای خود حسن باقری را میشنوید که مهدی زمین پرداز آن را لب زده است. در ویدیو پدیدههای صدا و تصویر همزمان و شبیه به هم فشرده میشوند، همینطور ویدیو به خاطر دلایل فنی و نوع فشرده سازیاش خاصیت رسواکنندگی دارد. در سینما اصولا دو پدیده صدا و تصویر از هم جدا هستند و فریم صدا ندارد و صدا با شیوه مغناطیسی روی دستگاه دیگری ضبط میشود و با پروسه ثبت تصویر فرق دارد. همزمانی صدا و تصویر است که پدیده سینک را به وجود میآورد و شما حس میکنید این صدا برای همین تصویر است.
فیلم نسبت به ویدیو در این زمینه موفقتر است. دوبله “پدر سالار” را با دوبله “امام علی (ع)” مقایسه کنید. ما قرار بود عکس عمل دوبله را انجام دهیم و برای صداها تصویر بسازیم. ما میدانستیم در ویدیو چنین اتفاقی نمیافتد. ما از سه چهار هزار حلقه فیلمی که میخواستند دور بریزند “آخرین روزهای زمستان” را ساختیم و هادی از بین آنها که احتمالا بقیهشان را دور ریختهاند نگاتیو مجموعه را به دست آورد و هزینه خاصی برای نگاتیو نکردیم. در واقع ما روغن ریخته را نذر امامزاده کردیم. ما خیلی ارزان کار کردیم.
*تصور میکنم شیوه فیلمبرداری شما هم سکانس پلان بوده است. چرا از این شیوه استفاده کردید؟
مهدویان: بله همین طور است. در فیلمهای جنگی تقطیع به آن معنا که در فیلمهای سینمایی وجود دارد، نیست و یکی از دلایلی که کار واقعی به نظر میرسد همین است. ما میزانسنهای متداوم داریم که شاید تماشاگر متوجه تغییر کادرها و … نشود. گرفتن پلانهای طولانی هم خیلی سخت بود. مثلا سکانس احمد متوسلیان در قسمت هشت اینطوری است که بالای خاکریز عدهای میجنگند، میآییم پایین و متوسلیان را میبینیم که در حال جنگ است، کسی به او میگوید سمت دیگری را نگاه کند، پشت سر او یک بمب منفجر میشود، میآییم پایین و از دور تانکهایی میبینیم که نزدیک میشوند، این وسط هم تعدادی هنرور و ماشین عبور میکنند، انفجار و تیراندازی هم میشود…
*این سکانس را با چند برداشت گرفتید؟
بهروز: این بخش سه روز طول کشید!
مهدویان: فرمانده دسته تانکها دیگر عصبانی شده بود، به من میگفت بچه تو کارت را بلد نیستی. میگفت من 20 فیلم سینمایی کار کردهام، همه پلانِ تانکها را جدا میگیرند و من توضیح میدادم که میخواهم همه را با هم بگیرم و خواهش میکردم باز هم تحمل کنند. به خاطر جوان بودن ما بی اعتمادی نسبت به گروه وجود داشت.
*به ماجرای “برای صدا بازی کردن” و حرکت در مسیر عکس دوبله بپردازیم. این ایده از کجا آمد؟ چطور چنین نوع آوری به فکرتان رسید؟ بازیگرها چطور با این موضوع هماهنگ شدند؟
مهدویان: این را هم خیلیها به من میگفتند درنمیآید. بازیگران غیر از اینکه برای لب زدن تمرین میکردند برای بین سخنان و سکوتها هم بازی طراحی کرده بودیم. بیش از 60درصد از کار ما بازسازی دوران جنگ بود. به تک تک فضاها فکر میکردیم. مهدی زمین پرداز ایفاگر نقش شهید باقری سعی میکرد اینها را دربیاورد. ما مدام تخیل میکردیم که صاحب این صدا در چه فضایی است، آنجا چه شکلی است؟ خیلی جاها ما درباره جنس صدا اختلاف نظر داشتیم. من میگفتم صدای باقری عصبانی است و زمین پرداز نظر دیگری داشت. من این صداها را در فلش ریخته بودم و توی ماشین به جای موسیقی صدای بیسیم گوش میدادم. مدام تلاش میکردم جزئیات حرفهای افراد را بفهمم تا بتوانم کارگردانیاش کنم، چه لحظههای دراماتیکی در این صداهای متعلق به 30 سال پیش بود، انگار کسی دیالوگهای آنها را خیلی خوب نوشته بود!
بعدها زمانی که این صداها روی لب بازیگران قرار میگرفت احساس خوشایندی داشتم. این ماجرا برای خودمان هم تازگی داشت؛ ایدهای که به مرور ابعادش را مشخص کردیم. بازیگران آنقدر صداها را گوش داده و تمرین کرده بودند که یکی از آنها سکانسهای لیپ سینک را عالی بازی میکرد و به سکانسهای دیگر که میرسیدیم نمیتوانست کار کند. آنقدر صدای بیسیمها پخش شده بود که بین عوامل صحنه تکه کلام شده بود. مثلا یادم میآید “خود مرتضی کجاست؟” جملهای بود که مدام تکرار میکردند. آنقدر که شنیده بودند در کلام عادیشان استفاده میکردند مثلا اگر دنبال کسی میگشتند میگفتند “خود حمید نوروزی کجاست؟”. یا “چرا الان؟ چرا الان برادر من؟” تکه کلام شده بود؛ جملهای که احمد متوسلیان (فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله در جنگ) به حسن باقری میگوید.
*بیهوده نیست که عنوان کار شما هم چیزی است که تا به حال نشنیدهایم؛ درام مستند. این گونه در خارج از کشور شناخته شده است؟
مهدویان: این ژانر از دهه هفتاد در دنیا کار میشود. من این ایده را برای “آخرین روزهای زمستان” از قبل داشتم. داکیو درام یا همان درام مستندی که ما کار کردهایم خیلی ایرانی است و فضای دهه 60 در آن دیده میشود و به لحاظ فیلمبرداری فیلمهای آن دوران تداعی شده است. ما با توجه به متریالی که داشتیم (مثل بیسیم) طراحیهای تازهای داشتیم. خود من که پایان نامه کارشناسی ارشدم درباره درام مستند بود، هیچ نمونهای ندیدم که بر اساس صدای واقعی، تصویر بسازند و از بازیگر بازی بگیرند. اینطور نبود که ژانر مورد انتخاب ما، نمونههای فراوانی داشته باشد که ما با در نظر گرفتن قواعد آنها، اثرمان را بسازیم بلکه خیلی چیزها را کنار هم قرار دادیم و اثری را که میبینید تولید کردیم.
*چیزی که برایم جالب است، روانی حرکت دوربین برخلاف قالب کار است. اکنون متداول شده حتی در آثار نمایشی که بهتر است بیننده قصه را دنبال کند تا درگیر دکوپاژ شود، برخی کارگردانها مدام با نحوه قاب بندیهایشان خودشان را نمایش میدهند و توجه مخاطب بیش از قصه به این ادا و اطوارها معطوف میشود اما اثر شما مستند است و مخاطب از پیش حضور یک کارگردان را حس میکند اما شما تلاش کردهاید این خودنمایی و به رخ کشیدن را به حداقل برسانید.
مهدویان: اگر هادی دوربین را روی شانهاش میگذارد چون چارهای جز این ندارد. من از ابتدا به او گفتم اینکه شیوه کار ما دوربین روی دست است، به معنای تکان خوردن دوربین و کارهای اجق وجق نیست که مثلا این حس را به وجود بیاوریم که فیلم مستند است. اتفاقا فیلمبردار همه تلاشش را میکند که با طمأنینه فیلم بگیرد تا تماشاگر احساس کند دوربین روی دست است.
نکته خوبی گفتید. تمام تلاش ما این بود که هیچ پدیده تکنیکی در کار توی ذوق نزند تا مثلا بگوییم ما چقدر بلدیم کارگردانی کنیم. نه نه اصلا. به حدی که برخی به من میگفتند اگر شما این را به تماشاگر نگویید او از کجا بفهمد شما چنین کار مهمی کردهاید؟ فکر میکند کار آرشیوی است. گفتم عیبی ندارد. ما که نمیخواهیم خودمان را به رخ بکشیم. حرفهایها که قضیه را میفهمند و تماشاگر عادی هم بهتر است از قصه لذت ببرد تا اینکه بگوید این چه کارگردان خوبی است….
ادامه دارد…